روز ازدواج بکهیون داشت نزدیک تر میشد.چانیول کمی درمان شده بود ولی خانم بیون میگفت که زمان میبره تا تموم زخمهای روحی چانیول بسته بشه.
چانیول بعد از اینکه بکهیون رو به یاد آورد دیگه بهش آسیب نزد ولی یه روز چان دوباره میخواست خفه اش کنه که بعد از بیهوش شدن بکهیون توی بغلش تازه به خودش اومد و رهاش کرد.
هیولای درون چان بمرور کمرنگ تر میشد ولی دیدارهای گاه و بیگاه کریس کم و بیش باعث بیدار شدن اون هیولا از مخفیگاهش میشد.
لمسهای عاشقانه,بوسه ها و بغل کردنها باعث ملایم تر شدن چانیول میشد.اونها چیزهایی بودن که چانیول همیشه ازش محروم بود و بکهیون با تموم وجود هر چی که داشت رو به چانیول میبخشید.
افکار مربوط به کریس برای بکهیون دردسر ساز شده بود.گاهی رفتارهای کریس صبرش رو لبریز میکرد,اون مدام میخواست بکهیون رو ببوسه یا لمس کنه اما اون کنارش میزد."عزیزم,من عاشقتم"
کریس حلقه زیبایی جلوی بکهیون گرفت."من متأسفم کریس"
بکهیون سرش رو به اطراف تکون داد و رفت ولی ندید که کریس چطور دندونهاش رو از عصبانیت روی هم فشار میده.بکهیون با یادآوری خاطراتش آه کشید.اون به چان نگاه کرد که چطور روی زمین نشسته و با رنگها اشکال نامشخصی میکشه.
بکهیون به طرف چانیول رفت,دستش رو داخل رنگ قرمز کرد در حالی که دست رنگیش رو روی سینه چانیول میگذاشت دست دیگه اش رو روی گردنش قرار داد.
چانیول با چشمهای کنجکاو به عشقش نگاه میکرد تا ببینه میخواد چیکار کنه.
بکهیون اینبار دستش رو توی رنگ زرد فرو کرد,رنگ رو روی سینه چانیول کشید و اون رو با رنگ قرمز مخلوط کرد."هی چان چان,نگاه کن!هر زمان که قرمز با زرد مخلوط میشه یه رنگ جدید رو بوجود میآره...نارنجی"
بکهیون زمزمه کرد.
چانیول با لبخند سر تکون داد و بکهیون محکم بغلش کرد.دستش رو دور گردنش پیچید و ازش آویزون شد.سرش رو توی گودی گردنش فرو کرد و عمیقاً نفس کشید و بعد ولش کرد."عسلم,تو چند سالته؟"
بکهیون بعد از چند دقیقه ازش پرسید."19....نه نه...مممممم....26 سال"
اون گفت و بکهیون لبهاش رو بوسید."خوبه...حالا بهم بگو خواهر یا برادری داری؟"
"هممممم...نه..."
"سعی کن بخاطر من به یاد بیآری عزیزم"
بکهیون با لبخند از گردنش آویزون شد.
چانیول زبونش رو در آورد بیرون و شروع کرد فکر کردن."یورا نونا؟"
چانیول بعد از چند دقیقه گفت.بکهیون لبخند زد و سر تکون داد."میخوای اون رو ببینی؟"
بکهیون پرسید و دوباره لبهاش رو بوسید
چانیول سر تکون داد و بکهیون نخودی خندید."پس کمک کن دوش بگیرم...نمیتونم راه برم"
بکهیون گاز کوچیکی از چونه چانیول گرفت و اون بکهیون رو روی دستهاش تا حموم حمل کرد.
اونها با هم دوش گرفتن و بکهیون لباسهای تمیزی به چانیول پوشوند,جین مشکی و تیشرت سفید.بعدش بکهیون خودش شلوار جین تنگ و یه تیشترت آبی رنگ پوشید.
أنت تقرأ
The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)
عاطفيةهبوطِ فرشته (Complete) فیک کاپلی:چانبک نویسنده:Exunder ژانر:درام,عاشقانه,امپرگ,اسمات،🔞 مترجم:Tania kh "هرگز کتابی رو از روی جلدش قضاوت نکن" قلب در مقابل قلب برای فهمیدن داستان به مقدمه اول داستان مراجعه کنید (نسخه چنمین و یونمین این فیک توی همین پ...