قسمت 17

136 44 4
                                    

به محض اینکه بکهیون به محراب پا گذاشت ناقوس به صدا در اومد.اون با گریه مقابل پدرش برای کنسل شدن عروسی التماس کرد ولی پدرش هر چه زودتر مراسم رو به اجرا درآورد.

"نه!"
پیرمرد با اخم سر بکهیون فریاد زد.
به اجبار تن بکهیون لباس پوشوندن و حالا هم اون رو با زور به محراب کشونده بودن.
اون حالا مجبور بود با هیولایی که زندگی دوست پسرش و پدر بچه اش رو نابود کرده ازدواج کنه.

"بابا لطفاً,تو از هیچی خبـ..."

"خفه شو بکهیون!!تو با کریس ازدواج میکنی و این حرف آخرمه"
پیرمرد به پسرش غُرید و اون رو سمت کریس که با پوزخند ایستاده بود هُل داد.

"بالأخره تو مال من میشی پسر خوشگل"
کریس کنار گوش بکهیون زمزمه کرد و رو به کشیش چرخید.

"کریس وو...آیا بیون بکهیون رو به عنوان همسر قانونی و شرعیت میپذیری؟"
کشیش از پسر قد بلند پرسید.

"بله میپذیرم"
کریس گفت.

"تو...بیون بکهیون...آیا کریس وو رو به عنوان همسر قانونی و شرعی خودت میپذیری؟"
کشیش از پسری که چشمهاش قرمز بود پرسید.

"نه!!!...نمیپذیرم..."
بکهیون دستش رو از بین دستهای کریس که نفسهای سنگین میکشید به شدت درآورد.

"بیون بکهیون!!فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟"
آقای بیون فریاد زد ولی بکهیون اهمیت نداد.

"کافیه بابا!من این هیولایی که زندگی دوست پسرم رو نابود کرد و میخواد من رو فقط برای یه شب داشته باشه دوست ندارم...من عاشق چانیولم و اگه مجبور باشم ازدواج کنم فقط با اون ازدواج میکنم"
بکهیون این ها رو دقیقاً توی صورت کریس با فریاد میگفت.

"هان؟...بکی...استرست از حد خارج شده,فکر کنم دیگه دیوونه شدی عسلم.چان چطوری بعد از این همه سال میتونه زنده باشه؟"
بکهیون سیلی محکمی به صورت کریس زد.کریس دیگه نتونست دهنش رو بسته نگه داره.

"باشه...بالأخره که واقعیت رو پیدا میکردی...خُب آره...من به بدنت نیاز داشتم و نه هیچ چیز دیگه.من از این نمایش مسخره خسته شدم پس میتونم تو رو داشته باشم و چطوریش دیگه فرقی نمیکنه.چقدر خسته کننده اس که صبح ها بغل یه آدم تکراری از خواب بیدار بشی...وقتی میشه همه رو مزه کرد چرا که نه؟"
کریس گفت و ناگهانی قهقهه زد.
زمانی که بکهیون چرخید که ازش دور بشه کریس اون رو از پشت محکم توی بغلش گیر انداخت.

"با خودت فکر میکنی داری کجا میری؟"
کریس از موهاش گرفت و کشیدش سمت خودش.
بکهیون از درد فریاد زد.

"پسرم رو رها کن کریس!"
آقای بیون دستور داد.

"خیلی دیره پدر همسر عزیزم,میتونی بعد از اینکه چند وقت باهاش حال کردم و ازش سیر شدم بیآی و تن بیجونش رو از یه گورستونی جمع کنی"
کریس لیوان شرابش رو به لبه میز زد تا بشکنه و بعد اون رو روی گردن بکهیون قرار داد.
در حالی که عقب عقب میرفت پسر جوون رو با خودش میکشید.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt