قسمت 20

160 32 0
                                    

"بک!!!"
چانیول ناگهانی از حالت بیهوش در اومد و در حالی که عرق از بدنش میچکید اسم بکهیون رو فریاد زد.
شب بود و نور کم نشون میداد که مطمئناً همه خوابیدن و پرستار شیفت شب به تازگی اومده و در حال بررسی وضعیت بیماران توی اون بخشه.
چانیول میخواست بکهیون رو پیدا کنه.میخواست بفهمه چه اتفاقی براش افتاده پس از جاش پرید،آنژیوکَت رو از توی مچ دستش کَند و برای پیدا کردن بکهیون از اتاق بیرون رفت.
توی راهروی های سرد بیمارستان از پشت هر شیشه رد میشد و با استرس درِ هر اتاق رو باز میکرد تا اینکه فرشته اش رو توی یکی از اونها پیدا کرد که در آرامش خوابیده.چهره بکهیون حالا آرومتر شده بود و میدرخشید.
چانیول داخل اتاق پرید و با دقت کنار تخت بکهیون نشست.میترسید که عشقش رو بیدار کنه.
چانیول با چشمهایی که اشک ازشون سرازیر میشد به بکهیون خیره شده بود.دست روی صورت بکهیون کشید ولی دیگه نتونست جلوی ریزش اشکهاش رو بگیره.زمانی که سرش رو بلند کرد با دوتا چشم پاپی شکل شکلاتی رنگ روبرو شد.

"هی"
بکهیون با لبخند شیرینی زمزمه کرد در حالی که دست چان رو لمس میکرد.اون حس گرما و آرامش میکرد.

"هـ...هی"
چانیول در حالی که به بکهیون نگاه میکرد گفت.

"من سراغت رو گرفتم،اونها گفتن تو بیهوش شدی و بهم اجازه ندادن از روی تخت بلند بشم.3 روز میشه که ندیدمت"
بکهیون آه کشید و با روتختی بازی کرد.

"من...من...ترسیدم تو و...بـ...بچمون رو از دست بدم"
چانیول چشمهاش رو بست.
اون زمانی که احساس کرد یه دست سرد گونه اش رو لمس و با عشق نوازش میکنه چشمهاش رو باز کرد.

"هیش...عزیزم گریه نکن...ما...منظورم اینه که ددی و بچه هر دو خوبن.دکتر گفت ما هردو دوستت داریم که برای بودن با بابایی به سختی جنگیدیم"
بکهیون لبخند بزرگی زد،یه سایه صورتی کمرنگ گونه هاش رو رنگ آمیزی کرد.اشک کوچیکی چکید که قبل از افتادنش چان اون رو با لبهاش شکار کرد و بوسه رو تا خط فکش ادامه داد،بعد به آرومی لبهای بکهیون رو توی دهنش کشید و شروع کرد بوسیدنش.

"من...برای هر بلایی که سر تو آوردم متأسفم...برای آسیب زدن به تو...متأسفم"
چانیول نفس عمیق کشید تا جلوی سرازیر شدن اشکهاش رو بگیره.

"لازم نیست حس تأسف کنی عزیز دلم.این تقصیر تو نبوده ولی من یه کوچولو آسیب دیدم و به خاطر به یاد نیآوردن چیزهای مهم ازت متنفر بودم"
بکهیون فین فین کرد.

"مثل...فراموش کردن بچمون که داره توی شکمت رشد میکنه؟"
چانیول در حالی که دستش رو از زیر لباس بکهیون رد میکرد و به آرومی دست روی شکمش میکشید لبخند زد.بکهیون بخاطر لمس ناگهانی نخودی خندید.

"آره...قلقلکم میآد.چان چانی یعنی تو یادت میآد؟"
بکهیون ابروهاش رو بالا داد.

"بله...کوچکترین جزئيات رو به یاد میآرم.هر خالی که روی بدنت بود.پیچ و تاب بدنت و هر قوسی که به کمرت میدادی.طوری که زیر من دیده میشدی.هر نالـ..."
چانیول سربسر بکهیون گذاشت و باعث شد از خجالت سرخ بشه.بکهیون لبهاش رو روی لبهای چانیول کوبید تا جلوی گفتن حرفهای خجالت آور بیشتری رو بگیره.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ