قسمت 6

174 56 3
                                    

بکهیون پشت در اتاقش نشسته بود و قلبش به طرز وحشتناکی سنگینی میکرد.نفسهای بریده بریده میکشید و خودش رو از دید پسر پشت در قفل شده اتاقش پنهون کرده بود.از ترس و در حالی که اشک صورتش رو پوشونده بود دستهاش رو جلوی دهنش گذاشته بود تا هِق هقش رو خفه کنه.
بکهیون به محض اینکه مشتهای محکمی به در اتاقش کوبیده شد به پشت تخت خوابش پناه برد.اونقدر مشتها و ضربه ها ادامه پیدا کرد تا اینکه در شکسته شد و چهره برافروخته چانیول جلوی در ظاهر شد.

"چان...چانی!"
بکهیون سمت چانیول که به آرومی سمتش میاومد فریاد زد.
چانیول دستش رو دور گردنِ نازکِ بکهیون حلقه کرد و با تموم قدرت فشار داد.اونقدر محکم فشار میداد که زخمش سر باز کرد ولی متوجه اطرافش نبود.

"چـ...چان...آه...ولـ...ـم...کن...لطـ...لطفاً"
بکهیون با نفسهای بریده در حالی که اشک میریخت التماس کرد ولی چانیول با صورتی توخالی داشت به کارش ادامه میداد.اون نمیدونست چرا داره اینکار رو میکنه فقط جایی میرفت که بدنش اون رو میکِشید.
صورت بکهیون داشت قرمز و کبود میشد و تقریباً دنیا جلوی چشمهاش رو به سیاهی میرفت.

"چانی...من...عاشقتم...لطـ..."
با این حرف گردن بکهیون رها شد و چانیول توی شوک فرو رفت و مثل چوب خشک شده روی تخت افتاد.
بکهیون سرفه شدیدی کرد و دستش رو به گردنش که حالا تقریباً جای انگشتهای چانیول کبودی بزرگی روش ایجاد کرده بود کشید.

"این خیلی درد داشت چان..."
بکهیون در حالی که کنار چانیول میاومد گفت و با دونستن اینکه اون توی شوک شدید رفته سعی کرد بیدار نگهش داره.

"نفس بکش چان...بخاطر من نفس بکش"
بکهیون با تنفس مصنوعی سعی داشت نگذاره چانیول توی کُما بره اما در طرف دیگه تاریکی و کابوس مثل سیاهی ذهن چانیول رو پوشونده بود.
مهم نبود چقدر سعی داشته باشه فراموشش کنه...اون مثل تاتو توی تموم وجودش حک شده بود.چانیول سعی کرد فرار کنه ولی اون سیاهی چانیول رو دوباره داخل خودش کشید.
بکهیون با گریه به آخرین ریسمانی که پیشِ روش داشت چنگ زد,اون لبهای چانیول رو بوسید تا اینکه نفسش برگشت.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~

"لطفاً...لطفاً بهم آسیب نزن😭بگذار برم"
چانیول زمزمه کرد و اشک ریخت ولی اون چهره دست از سرش برنمیداشت.اون سیاهی مدام کتکش میزد.

"ازش دور بمون!!"
اون صدا بهش غرید.

"نمیتونم...من دوستش دارم"
چانیول گریه میکرد و میگفت.

"ازش دور بمون یا من بهش آسیب میزم...شاید هم بهش تجاوز کنم و شاید هم بکشمش"

"نه...نه التماست میکنم😭"

"پس هرگز نشون نده دوستش داری...مفهومه؟حالا هم همه پولهات رو بده و گورت رو گم کن"
صدا فریاد زد در حالی که بقیه زیر مشت و لگد لهش میکردن.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Where stories live. Discover now