قسمت 26

112 30 0
                                    

ترس تموم وجود بکهیون رو در بر گرفته بود و اون حتی میترسید توی خونه تنها گذاشته بشه ولی اون امروز مجبور بود 'بی' رو برای جلسه والدین* قبل از شروع تعطیلات تابستون به مدرسه ببره.

*همون جلسه اولياء و مربیان که خودمون هم توی مدارس داشتیم*

چانیول مجبور شده بود 2 روز پیش برای کاری بیرون شهر بره و نتونسته بود به موقع بیآد.چانیول باید مطمئن میشد که اطراف خونه و خانواده اش رو گاردهای امنیتی و بادیگارد ها گرفته باشن.
بکهیون توی ماه ششم بارداری بود.براش خیلی سخت شده بود که اطراف حرکت کنه بخصوص که میترسید هر لحظه کریس خودش رو نشون بده چون هنوز نتونسته بودن پیداش کنن.
هیچکس هم خبر نداشت چه زمان قراره پیداش بشه.اگه اون میاومد چی؟

"ددی مطمئنی حالت خوبه؟"
بکنا پیش از اینکه از ماشین پارک شدشون جلوی در مدرسه پیاده بشه از ددی رنگ پریده اش پرسید.

"آره بیبی"
بکهیون لبخند زد.

"نه ددی...نگاه کن ببین چطوری داری عرق میکنی،لطفاً برو خونه"
بکنا گفت ولی بکهیون لبخند زد و اون رو به مدرسه برد.

'بی' هنوز از دست باباش ناراحت بود چون اون بهش قول داده بود یه عروسک گرگ میخره...گرچه حالا خودش هم مطمئن نبود میخوادش یا نه.اون با دیدن معلمِ چشم جغدیِ مورد علاقه اش نخودی خندید و قصد داشت بره سمتش که...

"اوه سلام،تو باید دختر بکهیون باشی.درسته؟کاملاً خوشگلی...درست مثل خودش"
کسی از پشت سرش به خشکی خندید.بکنا مردی قد بلند با موهای بلوند رو دید که داره بهش نیشخند میزنه.

"ببخشید آقا ولی میتونم بدونم شما کی هستید؟"
کیونگسو از راه رسید و از اون مرد پرسید.

"اوه...من؟خُب...البته که پدرش"
مرد مو بلوند گفت.

"جرأت نکن دروغ بگی آقا.اون دختر تو نیست"
پسری با چشمهای کشیده از پشت کیونگسو بیرون اومد و گفت.

اون دختر تو نیست"پسری با چشمهای کشیده از پشت کیونگسو بیرون اومد و گفت

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

"تائو...خدا رو شکر که تو اومدی"
کیونگسو که خیالش کمی راحت شده بود آه کشید.

"کیونگی برو پیش بکهیون و مطمئن شو حالش خوبه،من حواسم به 'بی' هست"
کیونگسو سر تکون داد تا برای سر زدن پیش بهترین دوستش بره و تائو سرش رو چرخوند سمت مرد مو بلوند.
تائو یه پسر قد بلند با چشمهای پاندا شکل و دارای شخصیت فوق العاده ای بود که مطمئناً همه عاشقش میشدن.بکهیون و کیونگسو توی سال آخر دانشگاه باهاش آشنا شده بودن و اون سرپرست بخش کوچیکی از حراست دانشگاه بود.
اخلاقش این بود که اگه توی لیست سیاهش میرفتی تا زندگیت رو برات تبدیل به جهنم نکنه رهات نمیکرد،کاری که تقریباً همین الآن هم قصدش رو داشت.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ