از ماشین پیاده شدم و چمدونم رو برداشتم woooooowعجب عمارتی عوضی عالی بود
زنگ رو زدم یه مرد مسن اومد
یه تعظیم کوتاه کردم+سلام وقت بخیر اقای هو من پارک هستم
هو:بفرمایید داخل اینجا امارت جناب کیم هست بزارید قوانین رو براتون مشخص کنم
1اقا رو یا باید اقا صدا کنید یا ارباب و در جواب به اقا فقطو فقط با چشم جواب میدین2سر ساعت 6 صبح همه باید بیدار باشن و مشغول باشن
3 هیچ کی اجازه ورود به اتاق اقا رو نداره بجز خدمتکار شخصی
و قانون اخر و بسیار مهم فضولی درباره اقا ممنوع
متوجه شدین خانوم پارک؟+بله کاملا
هو:شمارو به اتاقتون میبرم با توجه به موقعیت شما( یه نگاه به قدم کرد)نمیتونید نظافت کنید در نتیجه کارتون رو توی آشپزخونه شروع کنید لباس هاتون توی اتاقتون هست و حتما باید همون ها تنتون باشه
سوالی ندارید؟+خیر مچکرم
وارد اتاق شدم خیلی ساده و جمع و جور بود
لباس و پوشیدم خودمو توی اینه نگاه کردم
واد هلللل این لباس خدمتکار یا لباس پورن شت
یه جوراب شلواری ضخیم مشکی از توی ساک دراوردم و و قبل از پوشیدن جوراب شلوار موهای بلندم و باز کردم و ریختم دورم یه عکس گرفتمموهامو زیر دستمال سر جمع کردم و جوراب شلواری رو پوشیدم رنگ مشکیش پاهام رو لاغر تر نشون میداد
رفتم توی آشپزخونه و مشغول به کار شدم.....یه هفته از اقامتم توی امارت میگذره خدمه ها خیلی باهم حرف نمیزدن و سرشون توی کار خودشون بود توی این مدت یه بار هم اقای کیم رو ندیدم
اینجا من مسئول غذا و چیدنشون هستم و تا پایان کارم از آشپزخونه بیرون نمیرم
YOU ARE READING
game
Non-Fictionیه دختر ریزه میزه که توی یه روز سرنوشتش عوض میشه ...... وضعیت:کامل شده votes فراموش نشه سوییتیاااا