2

2.9K 190 9
                                    

از ماشین پیاده شدم و چمدونم رو برداشتم woooooowعجب عمارتی عوضی عالی بود

از ماشین پیاده شدم و چمدونم رو برداشتم woooooowعجب عمارتی عوضی عالی بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

زنگ رو زدم یه مرد مسن اومد

یه تعظیم کوتاه کردم+سلام وقت بخیر اقای هو من پارک هستم

هو:بفرمایید داخل  اینجا امارت جناب کیم هست بزارید قوانین رو براتون مشخص کنم
1اقا رو یا باید اقا صدا کنید یا ارباب و در جواب به اقا فقطو فقط با چشم جواب میدین

2سر ساعت 6 صبح همه باید بیدار باشن و مشغول باشن

3 هیچ کی اجازه ورود به اتاق اقا رو نداره بجز خدمتکار شخصی

و قانون اخر و بسیار مهم فضولی درباره اقا ممنوع
متوجه شدین خانوم پارک؟

+بله کاملا

هو:شمارو به اتاقتون میبرم با توجه به موقعیت شما( یه نگاه به قدم کرد)نمیتونید نظافت کنید در نتیجه کارتون رو توی آشپزخونه شروع کنید لباس هاتون توی اتاقتون هست و حتما باید همون ها تنتون باشه
سوالی ندارید؟

+خیر مچکرم
وارد اتاق شدم  خیلی ساده و جمع و جور بود

لباس و پوشیدم خودمو توی اینه نگاه کردم واد هلللل این لباس خدمتکار یا لباس پورن شت یه جوراب شلواری ضخیم مشکی  از توی ساک دراوردم و و قبل از پوشیدن جوراب شلوار موهای بلندم و باز کردم و ریختم دورم یه عکس گرفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


لباس و پوشیدم خودمو توی اینه نگاه کردم
واد هلللل این لباس خدمتکار یا لباس پورن شت
یه جوراب شلواری ضخیم مشکی  از توی ساک دراوردم و و قبل از پوشیدن جوراب شلوار موهای بلندم و باز کردم و ریختم دورم یه عکس گرفتم

موهامو زیر دستمال سر جمع کردم و جوراب شلواری رو پوشیدم رنگ مشکیش پاهام رو لاغر تر نشون میداد
رفتم توی آشپزخونه و مشغول به کار شدم.....

یه هفته از اقامتم توی امارت میگذره خدمه ها خیلی باهم حرف نمیزدن و سرشون توی کار خودشون بود توی این مدت یه بار هم اقای کیم رو ندیدم
اینجا من مسئول غذا و چیدنشون هستم و تا پایان کارم از آشپزخونه بیرون نمیرم

gameWhere stories live. Discover now