3

2.7K 194 7
                                    

امروز اقای کیم رفتن مسافرت و به همه خدمه ها مرخصی دادن منم تصمیم گرفتم با اولین حقوقم برم خرید

بعد از کلی خرید کردن وارد عمارت شدم همه جا خلوت خلوت بود بقیه خدمه ها توی ساختمون اخر باغ بودن و من و خدمتکار شخصی فقط توی عمارت بودیم اتاق اون بغل اتاق اقای کیم بود و اتاق من طبقه پایین بعد یه دوش طولانی یکی از لباس خواب هایی که خریده بودم و پوشیدم

جووون چه دافی چتری های موهام بلند شده بود و چهرمو از کیوتی بیرون اورده بود
لب تاب و روشن کردن و وارد Kakao Talk شدم یه پست گذاشتم بعد چند مین یکی دایرکتم پیام داد

جووون چه دافی چتری های موهام بلند شده بود و چهرمو از کیوتی بیرون اورده بود لب تاب و روشن کردن و وارد Kakao Talk شدم یه پست گذاشتم بعد چند مین یکی دایرکتم پیام داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یااااا پسره دیونه واسه بار دهم پرفایلش رو نگاه  عوضی چه عضله هایی داشت چشمم به اسمش خورد خندم گرفت اخه لوسیفر هم شد اسم وارد بازی شدم و شروع به بازی کردن شدم

یه دو هفته هست که اقای کیم نیومده از سفر و همه مرخصی گرفتن بیشترشون رفتن حتی خدمه شخصی هم رفته و واقعا حوصلم سر رفته بود و بسیارررر میترسیدم تنها توی اون عمارت بزرگ طوری که هر شب لامپ اتاقم رو رشن میزاشتم و می خوابیدم خیلی وقت بود از مادرم خبر نداشتم و تلفن هاشو جواب نمیداد
امروز هوا ابری بود توی اتاق نشسته بودم و توی نت میچرخیدم که دیدم لوسیفر انلاین وارد پی ویش شدم و

یه دو هفته هست که اقای کیم نیومده از سفر و همه مرخصی گرفتن بیشترشون رفتن حتی خدمه شخصی هم رفته و واقعا حوصلم سر رفته بود و بسیارررر میترسیدم تنها توی اون عمارت بزرگ طوری که هر شب لامپ اتاقم رو رشن میزاشتم و می خوابیدم خیلی وقت بود از مادرم خبر ندا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اهه پسره احمق الا وقت رفتن بود ایششششش از ترس گوشه تخت مچاله شده بودم که چشمام گرم شد و خوابم برد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اهه پسره احمق الا وقت رفتن بود ایششششش از ترس گوشه تخت مچاله شده بودم که چشمام گرم شد و خوابم برد

تهیونگ
هواپیما داشت مینشست که  با یونا خداحافظی کردم سوار ماشین شدم چشمم خورد به ساعت 3:45 صبح بود راست می‌گفت بارون بدی میومد ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم همه جا تاریک بود رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان آب بخورم که یکی خورد بهم از ترس شروع کرد جیغ کشیدم دستمو گذاشتم رو دهنش

_هیییی ساکت باش

+توروخدا منو نکش بخدا اومدم اب بخورم واییی مامانی غلط کردم تورو خدا رحم کن

_هی چی داری واسه خودت میگی تو کی هستی
و بعد لامپ رو روشن کردم شت این کی بود یه دختر با موهای بلند  روبدوشامبر سفید بلند رو به روم بود سرش پایین بود و قدش به زور به پایین سینم میرسید

_هی سرتو بگیر بالا
شت فاکککک چه چشمایی داشت اینم حتما یکی از اون فاحشه هایی هست که کیونگسو واسم فرستاده 

_تو کی هستی

+م...من هانا هستم اقا اشپز اینجا
_اوکی برو

gameWhere stories live. Discover now