15

1.7K 107 3
                                    

هانا روی زمین مچاله شده بود بلندش کردم و به سرعت به سمت

عمارت پدر حرکت کردم نمیتونستم ببرمش بیمارستان توی راه به دکتر

چو زنگ زدم و گفتم سریع خودشو برسونه

گذاشتمش توی اتاق دکتر منو بیرون کرد بعد چند دقیقه اومد بیرون و

گفت برم از تو ماشین دستگاه هاشو بیارم

وقتی وارد شدم به هانا کلی دستگاه وصل بود

لاغر شده بود خیلی زیاد زیر چشماش سیاه بود چشمم خورد به دست

راستش کن سرم بهش وصل نبود کلی کبودی و سوراخ سوراخ بود

_د.. دکتر دستش چرا اینجوریه؟؟

چو:ببین تهیونگ یه حدسایی میزنم ولی باز باید صبر کنیم تا جواب

ازمایشش بیاد من برم فعلا چیزی شد زنگ بزن خونه من نزدیک ا

ینجاست خودمو میرسونم

بعد رفتنش کنار هانا نشستم

_نصف جونم کردی فرشته دیگه نمیزارم هیچ اتفاقی برات بیوفته

هانا:

چشمامو باز کردم تو یه اتاق دیگه بودم سرمو برگردوندم متوجه

تهیونگ شدم که سرشو گذاشته لبه تخت و خوابیده بدنم سنگین بود

بیحال بود و درد میکرد صدا توی سرم زیاد بود و داشت منفجر میشد

بعد چند دقیقه بدن درد وحشتناکی گرفتم ناله کردم که تهیونگ سرشو

سریع اورد بالا و بهم نگاه کردم حالم خیلی بد بود

تهیونگ

هانا جیغ میمشید و از درد توی خودش میپیچید موهاشو میکشید

نمیدونستم چیکار کنم پدر درو باز کرد وقتی حال هانا رو دید سریع

توی سرمش ارام بخش تزریق کرد و اون از حال رفت با شک داشتم به

اتفاق فکر میکردم

_پدر چی شده چرا حال هانا اینقدر بده؟؟

کانگ:تهیونگ لازم یه چیزی رو بهت بگم دکتر چو زنگ زد و گفت که

اونا ....اونا هانا رو معتاد کردم اونا سه ماه تموم بهش مواد تزریق

میکردن

نمیدونستم چیکار کنم بدنم روی پاهام سنگینی میکرد افتادم رو زمین

سرمو گرفتم بین دستام و اشک ها یکی یکی راه خودشو پیدا کرد

بعد از شبک شدنم رفتم و گذاشتم اونا شروع کنن ترکش بدن

gameWhere stories live. Discover now