ساعت 2 صبح بود اروم از پله ها رفتم بالا و در اتاق هانا رو باز کردم اوهه گاد روی شکم خوابیده بود و برامدگی باسنش بدجور خودنمایی میکرد بغل دستش نشستم و دستمو نوازش وار از سرش کشیدم تا روی رونش
به طرفم برگشت و با دیدنم جا خورد+س..سلام کیونگ اینجا چیکار میکنی به حرفاش توجه نمیکردم از میز کنار تختش یه نوارد سفید برداشتم و به طرفش خیز برداشتم و دستاش و بالای تخت بستم با گریه بهم التماس میکرد که ولش کنم
شروع کردم به بوسیدنش و کیس مارک گذاشتن روی گردن و سینه هاش لباساشو توی تنش جر دادم و روی سینه هاش مارک میزاشتم لباس هامو دراوردم و عضومو گذاشتم روی پوسیش با التماس گفت+توروخدااااا کیونگسو من باکره ام
هانا
از گریه و جیغ زدن دیگه نایی واسم نمونده بود وقتی فهمید که
باکره ام دستامو باز کرد و منو روی شکم خوابوند و دستامو بالای سرم با دستاش قفل کرد عضوشو با فشار وارد پشتم کرد که از درد زیاد یه جیغ کشیدم سیاهی مطلق......کیونگسو
وقتی که توش کام کردم از کشیدم بیرون از درد بیهوش شده بود بدون توجه بهش لباس هامو پوشیدم و از عمارت زدم بیرون اینم انتقامم جناب کیم
هانا
اروم چشمامو باز کردم بدنم کوفته کوفته بود از درد نمیتونستم تکون بخورم با هر بدبختی که بود خودمو حمام انداختم و بغضمو شکستم با صدای بلند گریه میکردم و جیغ میکشیدم
به خودم توی اینه نگاه کردم بدنم کبود بود و زیر چشمام گود بود
با حوله خزیدم زیر پتو و بعد کلی گریه کردن خوابم برد
تهیونگ
وقتی اومدم هانا رو ندیدم صبح بعد از بیدار شدنم وارد آشپزخونه شدم هانا سرشو گذاشته بود رو میز صبحونه و به نظر میومد خواب باشه
_اینجا جای خواب نیستبا ترس سرشو بالا اورد این چه قیافه ای بود زیر چشماش سیاه بود و گوشه لبش زخم شده بود
_هانا حالت خوبه؟!
+ا..اره خوبم خوبم
بعدم با سرعت از بغل دستم رد شد و رفت
YOU ARE READING
game
Non-Fictionیه دختر ریزه میزه که توی یه روز سرنوشتش عوض میشه ...... وضعیت:کامل شده votes فراموش نشه سوییتیاااا