13

1.9K 119 3
                                    

ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و سوار آسانسور شدیم و دکمه طبقه 46 رو فشار داد وادهلللل 46اون توی پنت هاوس زندگی میکرد بعد گفت آپارتمانننن گاددد واقعا اون همه ارتفاع داشت منو میترسوند
وارد که شدیم دهنم باز موند واقعا زیبا بود

_اتاق تو طبقه بالاس بغل اتاق من
اروم از پله ها رفتم بالا یعنی ته میمونه ؟اگه بره و شب دوباره کابوس ببینه چی
رفتم پایین دیدم لیوان مشروبش دستشه و سرشو برده عقب و چشماش بستس معمولا وقتی یه چیزی ذهنشو مشغول میکرد اینجوری میشد
+خوبی تهیونگ شی؟

_هانا یه مسکن بهم بده سرم داره منفجر میشه
اروم رفتم پشت مبل و پشت به ته وایسادم و دستامو گذاشتم رو شقیقه هاش و شروع کردم به ماساژ دادن

تهیونگ

دستای کوچولوش جادویی بودن خیلی اروم داشت سرمو ماساژ میدا 
مظلوم و باصدای ارومی گفت

+تهیونگ

لعنتی اینجوری صدام نکننن

_هوم؟؟

+میشه ازت خواهش کنم بمونی اخه م..من میترسم تنهایی

_باشه میمونم به یه شرط

+چییی

_شام بپزی که دارم میمیرم از گرسنگی

سریع یه چشم گفت و دوید توی آشپزخونه و خودشو مشغول کرد

رفتم توی بالاکن و زنگ زدم و بادیگارد هارو چند برابر کردم بعد هم متوجه شدم یونگی جیهوپ رو برده جزیره خصوصیشون. نامجون جین رو برده یه کشور دیگه کوکی لینا رو خونه رئیس گذاشته و جیمین سولی رو برده ویلاش پدر من یه مافیا بود و من با نامجون و یونگی و پسر خاله و جیمین و کوکی پسر عمه بودیم با برادر فرقی نداشتیم واقعا هممون عالی بودیم
با صدای هانا که میگفت شام حاضره از اسمون ابری دل کندم و وارد خونه شدم

موقع خواب قرص هارو خوردم و لا کلی نگرانی خوابیدم

هانا

بارون میومد و ترس من چند برابر میکرد با کلی ترس بعد چند ساعت تازه داشت خوابم میبرد که صدای ته اومد پاتند کردم سمت اتاقش و بعد بیدار کردنش تو بغلم گرفتمش داشتم سرشو نوازش میکردم که صدای رعدوبرق من از جا پروند با ترس سریع جامو عوض کردم و تو بغل ته قایم شدم سرمو نو سینش مخفی کردم نمیدونم چقدر گذشت که چشمام گرم شد و خوابم برد

تهیونگ

وقتی شب از ترس صدای رعدوبرق تو بغلم مخفی شد برای چندومین بار دلم براش ضعف رفت مثل یه فرشته تو بغلم خوابیده بود موهای ابریشمیش روی تخت پهن بود چشمام از دیدنش سیر نمیشدن  بعد گذشت یه ساعت خوابم برد وقتی بیدار شدم با جای خالیش مواجه شدم و سریع از پله ها رفتم بیرون که دیدم داره میز صبحونه رو میچینه اومدم بشینم که گوشیم زنگ خورد منشی شرکت بود گفت یه جلسه مهم واسه قرار داد دارم موقع رفتن ترس رو تو چشمم هانا میخوندم

_کای نگهبان اینجاست خیالت راحت قول میدم سریع برگردم  فعلا

هانا

سعی کردم خودمو با کتاب های ته سرگردم کنم که زنگ واحد رو زدن

+کیهههه؟؟

مرد:سلام خانم اقای کیم سفارش داشتن براشون اوردم

درو باز کردم که همون موقع حمله کرد سمتم و یه دستمال گذاشت روی دهنم و سیاهی مطلق






gameWhere stories live. Discover now