24

1.4K 88 0
                                    

اولین سونوگرافی رو با مامان رفتم خیلی خوشحال بودم اما از یه طرفم دلم گرفته بود
چانسو رو راضی کردم که بزاره تو یکی از کلاب هاش کار کنم البته بیشتر حکم مدیر رو داشتم

شخص سوم

از وقتی هانا کره رو ترک کرده بود تهیونگ دیگه اون ادم سرزنده قبلاً نشد خودشو تو کار و مشروب غرق کرده بود تا نبود هانا رو حس نکنه با همه قطع ارتباط کرده بود و داشت روزای سختی میگذروند غافل از اینکه اون سر دنیا یه بچه داشت و روحش هم خبر نداشت

هانا

ماه پنجمم بود و شکمم تقریبا بزرگ شده بود تو حیاط نشسته بودم و درحال انجام کار های کلاب بودم هفته پیش تولد 20 سالگیم چانسو کلاب رو به اسمم زد و رسما رئیس اونجا بودم

مامان بایه ظرف بزرگ لواشک اومد

+اوه اوما عاشقتم

اوما:قابلتو نداره کی میری واسه تایین جنسیت فندوق کوچولوی من؟؟؟

_هفته دیگه قرار برم بعدش سریع باید دکور اتاقش رو درست کنیم

دست گذاشتم روی شکمم و اروم گفتم کاش پدرتم بود ولی احتمالا اون الا کنار لینا خوشبخت ترینه
قطره های اشکم یکی یکی ریختن اشکامو پاک کردم و خودمو با کارای کلاب سرگرم کردم

gameWhere stories live. Discover now