16

1.7K 98 3
                                    

پشت در اتاق نشسته بودم و به زجه های هانا گوش میدادم صداش از بس جیغ زده بود دو رگه شد پسرا همشون اینجا بودن و برای اینکه حالم بد نباشه دورم بودن نامجون اومد داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو هانا با تمام توانش جیغ زد و گفت

+کیم تهیونگ ازت متنفرمممم
بعدم صداش قطع شد حرفش قلبمو هزار تیکه کرد نامجون دست گذاشت روی شونم

نامجون: همه چی درست میشه ته اون حالش خوب نیس درک کن خیلی وقت شرکت نرفتی برو به کارت برس جین حواسش به هانا هست

به سمت شرکت حرکت کردم و سعی کردم خودم با کار مشغول کنم

*دو هفته بعد*

روی مبل دراز کشیده بودم و داشتم نقشه هارو برسی میکردم که

صدای پا اومد سرمو اوردم بالا و هانا رو دیدم که خوابالو کنارم ایساده

بود مثل بچه ها دستشو گرفت سمتم و کنارم روی مبل خوابید

با شک بهش خیره شده بودم خیلی وقت بود ندیده بودم

دست دراز کردم و پتو کنارم رو پهن کردم روش از پشت با تموم

وجودم بغلش کردم و عطر تنشو وارد ریه هام کردم

هانا

دلم برای ته یه زره شده بود از اتاق اومدم بیرون و به پایین پله ها نگاه

کردم دیدم ته روی مبل دراز کشیده و سرش توی لب تاب هست از پله

ها رفتم پایین وقتی منو دید جا خورد خجالت میکشیدم بهش چیزی

بگم تنها کار که تونستم بکنم این بود که کنارش دراز بکشم و خودمو

بزنم به خواب یه کم که گذشت منو تو بغلش گرفت و سرشو کرد توی

گردمم

بعدم اروم بغلم کرد و منو برد توی اتاقش روی تخت گذاشتم

_جوجه فسقلی میدونم بیداری چشماتو باز کن که بد تشنه آبی دریاشم

کیلو کیلو قند تو دلم اب میشد چشمامو باز نکردم با صدای دلخوری گفت

_یعنی اینقدر ازم متنفری؟

یاد حرفم افتادم که اون روز زدم اخه حالم واقعا بد بود چشمامو باز

کردم و بهش خیره شدم روی دستش تکه داد بود و روی من بود تقریبا

چشمام بین چشماش و لباش در حرکت بود دستمو اوردم بالا و

صورتشو قاب گرفتم سرمو بالا اوردم و لبامو گذاشتم روی لبش

بوسمون اوج گرفت لباشو صدا دار از لبام جدا کرد با خجالت خودمو

تو بغلش مخفی کردم

_جوجه کوچولوی خجالتیم دلم برات لک زده بود هانی نبودت داشت

نابودم میکرد دوست دارم جوجه فسقلیم

قلبم وایساد نمیدونستم چی بگم

_هانا بگو بگو که توهم دوستم داری بگو بزار صداتو بشنوم

با بغض گفتم +می خوام برم توی اتاقم ته

_لعنتی بگو دوستم داری

اشکام جاری شد رو تخت نشستم و با گریه شروع کردم به حرف

زدن

+ته من سه ماه نبودم سه ماه تموم صدای جیغ و شکنجه روانیم کرد

اونا منو معتاد کردن ته تو نیومدی تو نبودی

_آخه مگه بودی که ببینی چیا کشیدم همه جا گشتم همه کار کردم

نبودی پیدات نکردم اینجوری قضاوتم نکن هانی من توی نبودت

شکستم

از اتاق رفتم بیرون وارد اتاقم شدم هم خوشحال بودم هم ناراحت

به خوردم توی اینه نگاه کردم لعنتی صورتم لاغر شده بود اما هنوز

سینه و رون و باسن پری داشتم دست زدم بهشون گفتم فکر نکنم

شما ولکن من بشین در اتاق زده شد و جیهوپ اومد داخل

اون عالی بود یه پسر پر از انرژی مثبت

هوپی:سلااااممممم هانیییی جونمممم چطوری گل گلییی بیااا کلی

کار داریم
.

+اوه هوپی موندم تو با این همه سروصدا چطور یونگی باهات ازدواج

کرده

هوپی:یاااا خانممممم یونگی باید از خداشم باشه بعدشم یونگی عالیه

حالا بیا دو روز دیگه رئیس مهمونی گرفته و باید به فکر لباس باشی

من اجازتو از ته گرفتم که با ایو و یونا بری خرید یه نیم ساعت دیگه

بیا پایین که برین

+اوههه تنکس هوپی واقعا حوصلم سررفته بود

سریع یه سیوشرت گشاد ابی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم دورم و

رفتم پایین

دخترا پایین بودن و بعد راه افتادیم سمت پاساژ ها

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دخترا پایین بودن و بعد راه افتادیم سمت پاساژ ها

gameWhere stories live. Discover now