صبح با نوازشای روی صورتم چشمامو باز کرد ته بهم خیره شده بود
+صبح بخیر اقای سحرخیز
_سلام خانم خوابالو
بعدم خم شد سمتم و لبامو بوسید که از شرکت بهش زنگ زدن و گفتن جلسه داره باید سریع بره بلند شد و رفت سمت حمام و یه دوش گرفت بلند شدم و پیرهن سفید ته ذو تنم کردم ته لباساشو پوشید و درگیر بستن کراواتش بود رفتم سمتشو کراوات رو بستم براش لبامو کوتاه بوسید
_دوست دارم فرشته کوچولوم
بعدم رفت رفتم سمت حمام و یه دوش گرفتم اومدم بیرون و یکی از تیشرت های ته رو پوشیدم و پریدم روی تخت
لبتابم و برداشت که دیدم یه ایمیل از طرفمامان اومدن بود پیامو باز کردم:سلام هانای عزیزم گل
دخترم من کار های اقامت تورو انجام دادم و تو با اولین
پرواز میتونی بیای شمارم هم پایین نامه هست و وقتی
رسیدی میتونی زنگم بزنی دیگه منتظرت هستم دوستت
دارم مامان🤍
با بهت به پیام نگاه کردم یعنی باید برم نه قطعا معلوم
که نه من پیش ته میمونم و ما عاشق همیم اره اره به
مامان همینو میگم اومدم شروع کنم به تایپ کردن که
در اتاق به شدت باز شد و یه دختر پرید داخل
دختر:اهه ته جونم کجایی دلم واست تنگ شده کجایی
بیبی
با تعجب بهش نگاه میکردم چشماشو باز کرد و منو دید
دختر:هیییی تو کی هستی تو اتاق ته چیکار میکنییی
+من دوست دخترشم تو کی هستی؟
لینا:محض اطلاع من و ته 3 ساله باهم رابطه داریم بچچ
بابهت بهش خیره شده بودم این داشت چی میگفت
بعدم اومدم سمتم و گوشیشو انداخت تو بغلم
لینا:ببین این عکسامونه تو اومدی توی زندگی ما وگرنه
من و ته قرار بود این موقع ها ازدواج کرده باشیم
بعدم راهشو گرفت رفت اشک از چشمام فروریخت
من اومده بودم تو زندگیشون به سمت اتاق خودم حرکت
کردم و با گریه و بغض همه لباس هارو ریختم توی
چمدون بعدم از توی سایت با قیمت بالا تر یه بیلیط
گرفتم واسه سه ساعت دیگه
چمدونم رو گذاشتم دم در و یه برگه اوردم و نوشتم
و گفتم دیگه دنبالم نگرده خدارو شکر پاسپورتم یه اسم
دیگه بود (وی دوتا اسم داره)
و به سمت فرودگاه حرکت کردم
YOU ARE READING
game
Non-Fictionیه دختر ریزه میزه که توی یه روز سرنوشتش عوض میشه ...... وضعیت:کامل شده votes فراموش نشه سوییتیاااا