22

1.5K 94 0
                                    

صبح با نوازشای روی صورتم چشمامو باز کرد ته بهم خیره شده بود

+صبح بخیر اقای سحرخیز

_سلام خانم خوابالو

بعدم خم شد سمتم و لبامو بوسید که از شرکت بهش زنگ زدن و گفتن جلسه داره باید سریع بره بلند شد و رفت سمت حمام و یه دوش گرفت بلند شدم و پیرهن سفید ته ذو تنم کردم ته لباساشو پوشید و درگیر بستن کراواتش بود رفتم سمتشو کراوات رو بستم براش لبامو کوتاه بوسید
_دوست دارم فرشته کوچولوم
بعدم رفت رفتم سمت حمام و یه دوش گرفتم اومدم بیرون و یکی از تیشرت های ته رو پوشیدم و پریدم روی تخت
لبتابم و برداشت که دیدم یه ایمیل از طرف

مامان اومدن بود پیامو باز کردم:سلام هانای عزیزم گل

دخترم من کار های اقامت تورو انجام دادم و تو با اولین

پرواز میتونی بیای شمارم هم پایین نامه هست و وقتی

رسیدی میتونی زنگم بزنی دیگه منتظرت هستم دوستت

دارم مامان🤍

با بهت به پیام نگاه کردم یعنی باید برم نه قطعا معلوم

که نه من پیش ته میمونم و ما عاشق همیم اره اره به

مامان همینو میگم اومدم شروع کنم به تایپ کردن که

در اتاق به شدت باز شد و یه دختر پرید داخل

دختر:اهه ته جونم کجایی دلم واست تنگ شده کجایی

بیبی

با تعجب بهش نگاه میکردم چشماشو باز کرد و منو دید

دختر:هیییی تو کی هستی تو اتاق ته چیکار میکنییی

+من دوست دخترشم تو کی هستی؟

لینا:محض اطلاع من و ته 3 ساله باهم رابطه داریم بچچ

بابهت بهش خیره شده بودم این داشت چی میگفت

بعدم اومدم سمتم و گوشیشو انداخت تو بغلم

لینا:ببین این عکسامونه تو اومدی توی زندگی ما وگرنه

من و ته قرار بود این موقع ها ازدواج کرده باشیم

بعدم راهشو گرفت رفت اشک از چشمام فروریخت

من اومده بودم تو زندگیشون به سمت اتاق خودم حرکت

کردم و با گریه و بغض همه لباس هارو ریختم توی

چمدون بعدم از توی سایت با قیمت بالا تر یه بیلیط

گرفتم واسه سه ساعت دیگه

چمدونم رو گذاشتم دم در و یه برگه اوردم و نوشتم

و گفتم دیگه دنبالم نگرده خدارو شکر پاسپورتم یه اسم

دیگه بود (وی دوتا اسم داره)

و به سمت فرودگاه حرکت کردم


gameWhere stories live. Discover now