11

2.1K 134 6
                                    

یه چند ماه میگذره و تهیونگ خیلی رفتارش باهام خوب شده یه جورایی باهم صمیمی هستیم و اون واقعا فوق‌العاده مهربون و البته به موقعش جدی و مغروره امروز قرار بود باهم بریم پیاده روی یه ساپرت که اندازش تا زانوم بود پوشیدم و یه تاپ و روش سیوشرتم و تنم کردم موهام خیلی بلند شده بود و بیشتر وقتمو گرفت تصمیم گرفتم موهام و باز بزارم تهیونگ تا حالا موهای بلند منو ندیده بود از اتاق اومدم بیرون

همزمان باهام تهیونگ هم اومد
+سلامممم تهِ بریمممم؟

برگشت سمتم به نظر خسته میومد چشمام قرمز و متورم شده بود

_(دست کشید روی صورتش)اوهه سلام هانی بریم

جلو تر از اون دوییدم از پله ها پایین و وارد حیاط شدم ته اروم پشت سرم میومد

_هانی فکر‌ نکنم کلاه موی مناسب پیاده روی باشه مگه نه؟

+اره واقعا خوب نیس هران ممکنه از روی سر بیوفته حالا(تک خنده)چی شده این سوال و میپرسی؟

_خوب خنگه تو کلاه موی گذاشتی دیگه

+یااااا جناب تهیونگ شییی اولندش که من خنگ نیستم دومندشمممم‌ این موهای خودمه نه کلاههه موی

_ی..یعنی اون شب مهمونی هم موهای خودت بوده؟

+بله همیشه موهای خودم بوده باور نمیکنیی بیا
بعد یه تیکه از موهامو کشیدم که خودمم دردم گرفتم
+آخ

_باشه باشه خودتو ناقص نکن باور کردم
بعد از کلی پیاده روی اومدیم عمارت اون رفت شرکت و من مشغول درست کردن غذا شدم.
خیلی وقت بود از مامان خبر نداشتم بهش کلی ایمیل داده بودم  اما هیچی که هیچی خیلی دلتنگش بودم و فکر کردن بهش باعث شده بود خیلی بی حوصله بشم و موقعی که تهیونگ اومد خیلی محلش نزارم که اونم خیلی روی خودش نیاورد من میدونستم تهیونگ برای اینکه روحیه من برگرد باهام اینجوری رفتار میکرد چون عذاب وجدان داشت که توی عمارتش واسه خدمش و به دست دوست صمیمیش این اتفاق افتاده بود و سعی داشت جبرانش کنه

شام رو سپردم به یکی از خدمه ها و رفتم توی اتاقم و خودمو مشغول گوشی کردم که خوابم برد

تهیونگ

دیشب بعد از ۴ سال کابوس های شبانم شروع شد صبح بعد از پیاده روی با هانا سریع رفتم پیش دکتر چو و اونم چندتا آرامبخش و خواب آور تجویز کرد ظهر متوجه بی حوصله بودن هانا شدم اما فکر خودم بیشتر درگیر بود شب هم وقتی اومدم نبود و فهمیدم شام رو سپرده به یکی از خدمه ها و خودش رفته توی اتاقش
بعد شام رفتم پشت در اتاق و در زدم اما جواب نداد درو باز کردم که دیدم خواب و رفتم توی اتاق خودم و بعد از خوردن قرص ها خوابیدم دیشب دوبار کابوس رو دیدم و وقتی بیدار میشدم و باز می خوابیدم بازم کابوس میدیدم قبلا هم همینطور بود و واقعا عذاب اور بود ......

هانی

با تشنگی زیاد از خواب بیدار شدم و از پله ها رفتم پایین و وارد آشپزخانه شدم داشتم از پله ها میرفتم پالا از جلوی در اتاق ته که گذشتم متوجه شدم که صدای ناله میاد شتتت یعنی دختر آورده گوشمو چسبوندم به در صدای خودش بود داشت مادرشو صدا میزد رو باز کردم و رفتم تو وای داشت کابوس میدید لامپ کنار تختش رو روشن کردم صورتش خیس از اشک و عرق بود دست گذاشتم روی بازوش و صداش زدم بیدار نمیشد و گریه هاش بیشتر میشد این بار بلند تر صداش زدم که از خواب پرید و شروع کرد گریه کردن مشخص بود هنوز گیج خواب اروم سرشو بغل کردم و دستاشو دور حلقه کرد رو تخت کنارش خواب بودم و دستم بین موهاش بود و نوازشش میکردم وقتی متوجه شدم خوابیده از اتاق رفتم بیرون

gameWhere stories live. Discover now