نکته: این پارت از نظر غلط نوشتاری مورد بررسی قرار نگرفته.. تو فایل پی دی اف اگه اشتباهی بود برطرف میشه♡
سر و صدای خیلی زیادی کل سالنو پر کرده بود.
لیسا با تعجب پرسید-این صداها برا یه دورهمی کوچیک زیاد نیست؟
سه وون آهی کشید- مجبورم کردن برا همشون شام بخرم.
بعد ابرویی بالا انداخت و اشاره به جیبش کرد- کل پولم ته کشیده و جیبم خالی شده پس ارزششو داره امشب کلی بترکونی.
لیسا چشمکی زد- امشب شب توعه از این وضعیت سینگلیت باید دربیای..
سه وون لباشو از داخل گاز گرفت و با هول شدن گفت- تو به فکر خودت باش شاید من خودم یه کارایی داشته باشم.
و بعد به داخل هلش داد.
لیسا هنوز از حرف سه وون تو شوک بود و نتونسته بود حرفشو تحلیل کنه که با خیل عظیم جمعیت رو به رو شد.
رسما تا نگهبان شرکتم دعوت کرده بود.
لیسا خندید- چه پارتی ای راه انداختی..
سه وون رفت جلو- بریم که بترکونیم.همون اول کار جانگکوکو دید.
پیدا کردنش سخت نبود طبق شناختی که ازش داشت برخلاف بقیه از جمع دور می نشست و طبق معمول بدون نوشیدنی الکلی ای کنارش.
سعی کرد افکارشو مرتب کنه و بهش فکر نکنه، سه وون رفت سمت بقیه و به همشون خوش آمدی گفت- ببخشید که خودم کمی دیر رسیدم ولی امیدوارم ازتون خوب استقبال شده باشه.
با خودش فکر کرد" همشون انقدری پول داشتن که بخوان وقتی ترفیع گرفتن همچین جایی رو بگیرن؟"
جواب خودشو داد،مسلما نه.
میدونست سه وون نمیخواست فخرفروشی کنه اونو خوب میشناخت اما برای بقیه که بخوان خودشونو هم سطح با سه وون کنن خیلی سخت می شد..
شایدم تمام تفکرات مزخرف لیسا بودن...
"اونا اکثرشون خیلی خوب کار میکردن و پول خوبی هم می گرفتن.. پس شاید بهتر بود افکار مزاحمشو دور بریزه و انقدر ب فکر بقیه نباشه که خودشون تو حس و حال شادی بودن.
جیمین با لیوان شرابی که نمیدونست دقیقا چه نوع شرابیه نزدیکش شد- خوش اومدین.
لیسا متقابل لبخندی زد-ممنونم.. همچنین خودتونم خوش اومدین.
جیمین تک خنده ای کرد- دلیل اینکه ازتون خوشم میاد همینه..
لیسا ابرویی بالا انداخت که جیمین خنده جذاب و دلربای دیگه ای کرد-مسلما نه اونطور خوشم اومدن.. به عنوان یه دوست..
بعد چشمکی زد- هرچند قبلا شاید میشد گفت اونطور خوشم اومدن.
لیسا گیج سری تکون داد و مودب جواب داد-نظر لطفتونه..
یه جورایی میخواست فرار کنه.
حتی نمیخواست و نمی تونست حرفای منظور دارو تحلیل کنه.
طبق عادتش با سه وون هیچکسو اینجا نمیشناخت جز اون سه نفر که شامل خود سه وون،جانگکوک و جیمین میشدن.
سه وون که با جمع گرم گرفته بود، جیمین هم که مسلما گزینه ی خوبی برا حرف زدن نبود.
و جانگکوک..
اون بدترین گزینه ی موجود توی لیستش بود.
پس باید سعی می کرد حتی به چشم نیاد.
به سمت گوشه ی مخالفی حرکت کرد تا نوشیدنی ای بگیره.جیمین نزدیک جانگکوک شد- مورد اومد!
جانگکوک نگاه بی خیالی بهش انداخت- برو پی کارت هیونگ، هیچ موردی در کار نیست.
جیمین چشم غره ای بهش رفت- این همه دختر اطرافتن خیلیهاشون ازت خوششون میاد ناجور ولی موندم چرا با زندگیت همچین میکنی. شدی پیرمرد..
-برو بزار این پیرمرد به حال خودش باشه.
جیمین شونه ای بالا انداخت-به من چه ولی مخشو زدن نگی نگفتی..
و بعد اشاره به لیسا کرد که با پسری در حال صحبت کردن بود.
-بیا فک میکنی میزارن همچین دختری تنها بمونه؟ می پرن مخشو بزنن بعد تو..
جانگکوک نیم نگاهی به لیسا کرد که با لبخند به حرفای پسر مقابلش گوش می کرد و بعد به جیمین نگاه معنی داری انداخت- به من چه؟ زندگی خودشه!
جیمین بیخیال ازش دور شد..
اون قطعا راه اشتباهی در پیش گرفته بود.
به قول خودش زندگی خودش بود نصیحتش فایده ای نداشت.
YOU ARE READING
وقتی برای اولین بار دیدمت
Fanfictionزندگی پر از تنهایی قشنگه؟ برای کسی که کل زندگیش تنها بوده و بهش عادت کرده جواب این سوال معنایی نداره.. واقعا نداره. تو یک معجزه ی مبهم بودی در میان تمام ابهامات من.. انگار با ورود تو به زندگیم تازه فهمیدم زندگی چیه. تازه فهمیدم یعنی چی که یه نفر باش...