"من کمکت کردم به رویات برسی...چرا رویای من رو ازم میگیری؟"
نامجون با عرق روی پیشونی از خواب پرید.از اون روز به بعد آخرین کلمات جونگ کوک مدام توی کابوسهاش میاومد.2 سال از زمانی که نامجون این راه رو انتخاب کرد میگذشت...و حالا اون ازش پشیمون بود.
7 ماه اول بعد از جداییشون عالی بود ولی بعدش،همه چی به کُندی میگذشت و اون حس عروسک بودن داشت.
همین که نمایش تموم شده و چراغها خاموش میشد،اون حس میکرد تنهاست.چه طعنه آمیز!همه عشقشون رو به نامجون نشون میدادن...طرفدارها عاشقش بودن... ولی اون همچنان احساس میکرد هیچ عشقی دریافت نمیکنه.همه ازش حمایت میکردن ولی اون احساس میکرد کسی نیست که نجاتش بده.شب که میاومد،حتی با وجود میلیونها طرفدار،اون باز هم تنها بود.نامجون دلش تنگ شده بود برای تشویق های جونگ کوک و فریادهاش مثل یه طرفدار...همون زمان که روی صحنه امتحان خوانندگی میداد و جونگ کوک توی تاریکی میایستاد و براش دست تکون میداد.دلش تنگ شده بود برای انرژی دادنها و حمایت کردنهای جونگ کوک،اینکه چطور توی لحظات تاریک زندگی جونگ کوک بغلش میکرد...اون دلش برای جونگ کوک تنگ شده بود.
اون احساس گندی داشت.جونگ کوک کاری جز دوست داشتن اون انجام نداده بود ولی اون با درد جوابش رو داده بود.چقدر ظالمانه!جونگ کوک تنها کسی بود که باورش داشت حتی وقتی همه رهاش کرده بودن.جونگ کوک تنها کسی بود که وقتی شکست میخورد بهش انرژی میداد و اون رو سمت هدفش هُل میداد در حالی که خودش میخواست بیخیال رویاش بشه.جونگ کوک تنها کسی بود که وقتی اون احساس داغون داشت بهش کمک کرد تا دوباره سرپا بشه...جونگ کوک تنها کسی بود که وقتی اون هیچی نداشت دوستش داشت.
و اون لعنتی اجازه داد همچین شخص با ارزشی از دستش در بیآد.جونگ کوک بهش کمک کرد به رویاش برسه در عوض اون رویای جونگ کوک رو نابود کرد.
اون به یاد میآورد جونگ کوک چی بهش گفت،اون رویای جونگ کوک بود.جونگ کوک با زندگی کردنشون توی آپارتمان کوچیک خوشحال بود.تلاش میکرد تا برای زندگی کردن کار کنه.هر شب،نامجون از انتخابش پشیمون میشد.اون این تنهایی زندگی کردن پر از آدمهای ریاکار رو نمیخواد.تنها کسی که واقعاً دوستش داشت جونگ کوک بود چون نامجون همه چیزش بود.
اون بعدها فهمید خانواده اش هنوز ازش متنفرن،هیچ طرفداری نداشت که واقعاً دوستش داشته باشه.هیچ ماشین یا خونه رویایی بدون وجود جونگ کوک براش ارزش نداشت.اون دلش برای قهوه های جونگ کوک که صبح ها بهش میداد تنگ شده،بعدها فهمید چقدر بهش نیاز داره.اون دلش برای کاناپه زهوار در رفته خودشون تنگ شده و اون رو به تخت گرم و نرمش ترجیح میده.اون دلش برای آپارتمان کوچیکشون تنگ شده و اون رو به این خونه لاکچری ترجیح میده.اون دلش برای آغوش و بوسه های جونگ کوک تنگ شده...اون فقط دلش برای جونگ کوک تنگ شده.
STAI LEGGENDO
BTS OneShots
Fanfictionیه Book پر از وانشاتهای بی تی اس از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم