هوسوک و جونگ کوک دوستان صمیمی هستن.هوسوک یه دونگسِنگ(داداش کوچولو)به اسم جیمین داره.هرسه درسخون و زرنگ هستن.جونگ کوک بخاطر تیپش،هوسوک بخاطر مهربونی و رفتار خوبش با دیگران توی دانشگاه و جیمین هم بخاطر زیبایی،کیوت بودن و لبخندهای قشنگش توی مدرسه معروفند.
(جونگ کوک و هوسوک دانشجو هستن و جیمین سال آخر دبیرستان)
هوسوک همیشه مراقب داداش کوچولوشه تا کسی آزارش نده یا با دوستان ناباب معاشرت و دوستی نکنه.هوسوک همیشه دوست داره جیمین جلوی چشمش باشه،حتی به دوست خودش هم اجازه نمیده باهاش لاس بزنه و خود جیمین هم هرگز مرزها رو رد نمیکنه.
"چیمی،بیدار شو داداشی.دیرت شده...میدونی که امروز صبح کلاس داری.آماده شو به اوما میگم برات یه چیزی درست کنه و خودم هم میبرم میرسونمت"
هوسوک گفت.جیمین خوابآلود با چشمهای بسته نق زد.
"هیونگ لطفاً...نمیخوام برم،اجازه بده بخوابم"
"نه چیم،امروز نمیشه کلاست رو از دست بدی پس بلند شو و آماده شو که بری،زود باش!خودم تا حموم میبرمت"
هوسوک گفت و پهلوش رو غلغلک داد.جیمین با اخم بلند شد و بهش چشم غره رفت."آهههه...هوبی!ایششش...ما دیگه بچه نیستیم که باهم دوش بگیریم"
جیمین با لب و لوچه آویزون گفت.هوسوک موهاش رو بهم ریخت و بوسهای روی گونهاش گذاشت و رفت بیرون.
جیمین مجبوری از تخت بلند شد و به سرعت دوش گرفت و آماده شد تا روز جدیدش رو شروع کنه.
بعد از صبحانه حالا هردو برادر توی ماشین نشستن و هوبی میخواد جیمین رو به مقصد برسونه.
"جیمینا با پسرها حرف نزن و زیاد باهاشون گرم نگیر مخصوصاً اون پسرِ که موهاش قهوهایه"
جیمین از رفتارهای هوبی خبر داشت و باهاش هیچوقت مشکل نداشت.به هر حال اون همیشه ازش سر باز میزد و حرفهاش رو به تخم مرغهاش دایورت میکرد!
(نمیشه نخندم😂خیلی باحال گفت)
"اون فقط دوستمه هیونگ،نه بیشتر"
"نه چیم چیم،اون همیشه سعی میکنه باهات لاس بزنه.من ازش خوشم نمیآد پس باهاش حرف نزن"
"باشه..."
گفت و بعدش سمت کلاسش رفت.هوسوک یه بار دیگه از دور صداش زد.جیمین هم چرخید.
"عصر خودم میآم دنبالت.راستش امروز تمرین فوتبال دارم پس خودت بیآ استادیوم که از اونجا برگردیم.اگه کسی مزاحمت شد بلافاصله باهام تماس بگیر"
"باشه هیونگ!"
"حواست باشه چیزی از کـ..."
"بـــااااشـــه هیونگ!!!!!!"
بعد از تموم شدن کلاسها،حالا جیمین تا سرحد مرگ خستهاس.اون دلش میخواد روی تخت دراز بکشه ولی نمیتونه.اون باید اول بره و هوسوک رو پیدا کنه.
زمانی که اون به استادیوم رسید اسم هوسوک رو فریاد زد و توجه هر کسی که اطراف بود رو به خودش جلب کرد.یه آدم ناشناس سمتش اومد و بهش گفت "هوسوک توی رختکنه"
جیمین چیزی نگفت و فقط تعظیم کرد و سمت رختکن رفت.جیمین به رختکن که رسید جئون جونگ کوک با یه باکسر اونجا ایستاده بود و انگار توی وسایلش دنبال چیزی میگشت.جیمین سرفهای کرد تا توجه جونگ کوک رو جلب کنه.
جونگ کوک متوجهش شد و اخم کرد.دست به سینه شد و با حالت مغرورانه سمتش رفت و ناگهان سر جیمین داد زد.
"تو اینجا چه غلطی میکنی؟"
جیمین ترسید و کمی عقب کشید.چشمهاش رو بست و سعی کرد تمرکز کنه که چی میخواد بگه.
"هـ...هـو...هوسوک..."
"اون رفته دوش بگیره.اینجا اتاق بازیکنهاست نه جای تماشاچی مثل تو.میتونی توی استادیوم منتظرش بمونی"
"هی!سر داداشم داد نزن کوک"
هوسوک که بعد از حموم برگشته بود در حالی که با یه حوله موهاش رو خشک میکرد وارد شد و عصبی مشتی به کمر جونگ کوک زد.
"صدای فاکیت رو روی داداشم بلند نکن کوک.اون من رو اونجا پیدا نکرده برای همین اینجاست.اون بخاطر من اینجا اومده نه بخاطر جنابعالی!پس لطفا کن صدای قشنگت رو برای خودت نگهدار و بار آخرت باشه همچین کاری میکنی چون بهت قول نمیدم خرخره برات بمونه!این رختکن فقط برای تو نیست"
هوسوک اصلاً خوشش نمیاومد کسی سر جیمینی داد بزنه پس باید جوابش رو میداد حتی اگه اون بهترین دوست باشه.هوسوک دست جیمین رو گرفت و از اونجا بیرون اومد.
"نیاز نیست سر جونگ کوک داد بزنی.اونقدرها هم حرف بدی نزد"
"نه چیم چیم،اون سرت داد زد.من خوشم نمیآد کسی بهت بیاحترامی کنه یا سرت داد بزنه"
"ولی اون بهترین دوستته هوبا.اگه اون ازت متنفر بشه چی؟"
"نگران نباش چیمی.اون همچین کاری نمیکنه.بیا فقط بریم خونه و یه چیزی بخوریم"
ناگهان موبایل هوسوک زنگ خورد.اون برش داشت و فهمید ماشین جونگ کوک وقتی میخواسته خونه بره خراب شده.
"چیم جونگ کوک هم با ما میآد"
جیمین هیچ حرفی نزد.فقط سر تکون داد و توی ماشین نشست.
حالا هر سه اونها توی ماشین نشستن و هوسوک داره اونها رو به خونه برمیگردونه.جونگ کوک نمیتونه نگاهش رو از جیمین برداره.لپهای جیمین به شکل بانمکی گل انداخته و لبخند کوچیکی روی لبش داره.
"جیمینی،چیزی میخوای بیرون بخوری یا اینکه توی خونه غذا میخوری؟چیزی هوس کردی برات بگیرم؟"
"نه هوبا...من راحتم.من مشکلی با غذاهای خوشمزه مامان ندارم"
"جونگ کوک بیا برای ناهار خونه ما بریم و در کنار هم باشیم"
هوسوک پرسید.جونگ کوک 'باشهای' زیر لب گفت و نگاه خیرهاش رو به جیمین که حالا داشت بیرون رو نگاه میکرد دوخت.

ESTÁS LEYENDO
BTS OneShots
Fanfictionیه Book پر از وانشاتهای بی تی اس از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم