از دید سوم شخص
جونگ کوک با سردرد وحشتناکی از خواب بیدار شد.چشمهاش پُف داشت...مطمئناً بخاطر گریه بیش از اندازه بود.
اون به آهستگی بلند شد و سمت حموم رفت.توی آینه به تصویر خودش نگاه کرد...قیافهاش به طور کامل داغون بود.
اون آه کشید و دوش سریعی گرفت.لباسهای مورد علاقهاش رو پوشید و برای خودش صبحونه کاملی درست کرد(نویسنده میگه بد آموزی داره😂زمان ناراحتی هم باید صبحونه رو کامل بخورید)
"کنجکاوم بدونم الآن داره چیکار میکنه؟صبحونهاش رو خورده؟ای کاش وقتی برم اون برگشته باشه..."
اون از پنجره بیرون رو نگاه کرد.
"برگرد...!"
با ناراحتی دستش رو به میز کوبید."برگرد تهیونگ!!"
توی یه تصمیم ناگهانی موبایلش رو برداشت و تماس گرفت.از پشت خط فقط صدای بوق که نشون از زنگ خوردن موبایل داشت به گوش میرسید.جونگ کوک با استرس دستهاش میلرزید تا اینکه...
"الو؟"
"هـ...هیونگ..."
"...جونگ...کوک؟"
پسر جوونتر از اونطرف خط گریه میکرد...بالأخره تونست صدایی که دلتنگش بود رو بشنوه.
گرچه،تهیونگ بدون گفتن حرف دیگهای قطع کرد.باعث شد جونگ کوک ناراحتیش رو با عصبانیت و برگردوندن میز روی زمین نشون بده.
"لعنت بهت کیم تهیونگ برای اینکه باعث شدی این احساس رو داشته باشم!!!
ازت متنفرم!!
ولی اونقدر میخوامت که خیلی برام دردناکه وقتی میبینم نیستی!!
ازت متنفرم که...!!"
اون فریاد میزد و در آخر روی زانوهاش افتاد و گریه کرد."ولی چرا دوستت دارم؟
برگرد...لطفاً برگرد..."
با درد زمزمه کرد.تموم لحظاتی لحظاتی با تهیونگ داشت مثل فلش بک توی ذهنش اومد.زمانی که اذیتش میکرد...
زمانهایی که به ظاهر آزاردهنده ولی شیرین بود...
و بدترینش که جونگ کوک هنوز هم ازش پشیمون بود."تو باعث میشی احساسات عجیبی توی قلبم داشته باشم...
که من ازش میترسم چون همین حالاش هم میدونم اون چیه...
این تقصیر توئه یا من؟"
موهاش رو با دست کشید و فریاد زد."تو...همهاش تقصیر توئه...
همه اش بخاطر توئه...
لبخندت...
صدات...
خندهات...
بانمک بازیهات...
دلم برای همهاشون تنگ شده...
ولی دل تو هم...
برای من تنگ شده؟"********************
از دید تهیونگ
BINABASA MO ANG
BTS OneShots
Fanfictionیه Book پر از وانشاتهای بی تی اس از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم