Last Shot

106 9 1
                                    

از دید سوم شخص

"جـ...جونگ...کوک؟.‌.."

"هـ...هیونگ..."

جونگ کوک و تهیونگ هردو خشکشون زده بود.نمیتونستن چیزی که میبینن رو باور کنن...

تالاپ
تلوپ
تالاپ
تلوپ

قلب هردو همزمان ریتم گرفته و به سرعت می‌کوبید.دیدارشون خیلی ناگهانی و دور از انتظار بود.هردو احساس یکسانی تجربه میکردن.

در یه چشم به هم زدن،جونگ کوک از خوشحالی مثل رعد سمت هیونگش پرواز کرد.از شدت خوشحالی اشکش جاری شد و همزمان هم خوشحال بود و هم احساس گناه میکرد.

پسر بزرگتر بخاطر شوک اتفاقی که افتاده،چند دقیقه زمان برد تا به خودش بیآد‌...

"ولم کن برم جونگ کوک...ولم کن!!"
اون زیر لب گفت ولی جونگ کوک مثل مجسمه شده بود و حتی یه اینچ هم از جاش تکون نمی‌خورد.اون بغلش کرده بود.

"نـ...نه...هرگز...ولت نمیکنم"
این جوابی بود که از دهان جونگ کوک در اومد ولی توی ذهنش...

'اگه بگذارم بری...دوباره از دستت میدم تهیونگ'

"...ولی آخرین باری که دیدمت یه چیز دیگه میگفتی.مگه من آزار دهنده‌ و روی مخ نیستم؟مزاحمت ایجاد نمیکنم؟احمق و خسته کننده چی؟"

"از دستت نمیدم!"
جونگ کوک اخم کرد.

"ها...تو همین حالاش هم من رو از دست دادی جونگ کوک.من خیلی وقته گم شدم"
تهیونگ جوابش رو داد.همچنان تلاش میکرد گریه نکنه و صداش نلرزه.

"پس...دنبال یه راهی میگردم تا بتونم پیدات کنم...مدام به جستجو ادامه میدم تا پیدات کنم"
جونگ کوک حلقه دستش رو دور بدن تهیونگ محکم‌تر کرد.جونگ کوک به اشکهاش اجازه باریدن داد.اشکهاش لباس تهیونگ رو خیس کرد.

زندگی مثل یه جاده‌اس...

زمانی که داری توش قدم می‌گذاری ‌بدون اینکه بدونی پایان جاده کجاست...بخاطر حس کنجکاوی اونقدر به راه رفتن ادامه میدی تا ببینی آخرش چیه...

پس...اگه من تو رو گم کنم به راهم ادامه میدم...شاید میدونم تو این همه راه رو برنمیگردی پس همینطور میرم و میرم تا اینکه پیدات میکنم...من حتماً پیدات میکنم...

بعد یه کاری میکنم عاشقم بشی...دوباره...
همون کاری رو میکنم که تو قبلاً انجام دادی...

اما اگه این وسط کسی جای من رو بگیره چی؟

اگه کسی اول از همه تو رو پیدا کنه و من دیر برسم چی؟

اصلاً راهی برای برگشت من پیشت هست؟

"هیونگ...تو ازم...متنفری؟...دیگه دوستم نداری؟اگه اینطوره...پس فقط توی چشمهام نگاه کن و...بهم بگو دیگه عاشق نیستی.پس اینطوری میتونم ازت خداحافظی کنم...و بگذارم بری...حتی اگه این چیزی نباشه که میخوام..."
جونگ کوک با هر کلمه سکسکه میکرد.تلاش میکرد زندگیش رو بدون وجود تهیونگ تصور کنه.

BTS OneShotsWhere stories live. Discover now