یه Book پر از وانشاتهای بی تی اس
از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره
برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید
زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم
خنده هاش باعث شد بهش چشم غُره برم و براش چشم بچرخونم.از دست اون و جوکهای بابابزرگیش!داداش احمقم مدام به بازوم مشت میزد شاید واکنشی ازم ببینه ولی من صورتم رو بی حس نگه داشته و پوکر بهش نگاه میکردم.دوتامون منتظر دوست صمیمی داداشم ایستاده بودیم.
اون بهم زبون درازی کرد و هُلم داد کنار و من هم کم نیاوردم و شروع کردم به لگد پرونی کردن به داداشم.با عصبانیت دستم رو دور گلوش حلقه کردم و در حالی که تکونش میدادم اون زبونش رو بیرون داده بود و ادای خفه شدن در میآورد و در این بین مردم بهمون خیره شده و با تأسف از کنارمون رد میشدن.
"چرا آخه تو اینشکلی هستی؟" جین بعد از تکوندن خاک لباسش به صورت نمایشی بهم گفت.
"نمیدونم جین،تو من رو ساعت 9 صبح بیدار کردی تا بیآییم دوستت رو از فرودگاه برداریم.من گشنمه،سردمه و هنوز دوش نگرفتم" با عصبانیت گفتم و چشم غُره رفتم.
"اوه پس بگو این بوی ماهی بوگندو از کجا میآد...از توئه!" اون گفت و پوزخند زد.با دست محکم کوبیدم پسِ کلهاش و مدام روی سنگ فرش قدم زدم.
"نمیتونیم بریم داخل؟!خسته شدم" بعد از گذشت 2 دقیقه غُر زدم.جیم زیر لب 'هوم' گفت و به موبایلش نگاهی انداخت.
"نه...نیازی نیست،اون اینجاست" جین گفت و مستقیم به یه نقطه خیره شد.رد نگاهش رو گرفتم و پسری با موی بلوند دیدم که داره مستقیم سمتمون میآد.
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
فاک...
تنها کلمه ای بود که توی ذهنم پیچید.جین به طرفش رفت و بغلش کرد ولی من همون نقطه لی که ایستاده بودم خشکم زده بود و بهش خیره مونده بودم.
"خوش اومدی!خوش اومدی!بنظر میرسه توی هواپیما درست و حسابی نخوابیدی" جین گفت و لبخند زد.پسر لبخند زد و پشت سرش رو خاروند.