نویسنده:Lusifersunbae
مترجم:Tania kh
وانشات دختر و پسری:جیمین و یونا
ژانر:اسمات و 🔞
(جای اسمات مشخص نیست ولی خودتون متوجه میشید)
از دید یونا
خنده هاش باعث شد بهش چشم غُره برم و براش چشم بچرخونم.از دست اون و جوکهای بابابزرگیش!داداش احمقم مدام به بازوم مشت میزد شاید واکنشی ازم ببینه ولی من صورتم رو بی حس نگه داشته و پوکر بهش نگاه میکردم.دوتامون منتظر دوست صمیمی داداشم ایستاده بودیم.
اون بهم زبون درازی کرد و هُلم داد کنار و من هم کم نیاوردم و شروع کردم به لگد پرونی کردن به داداشم.با عصبانیت دستم رو دور گلوش حلقه کردم و در حالی که تکونش میدادم اون زبونش رو بیرون داده بود و ادای خفه شدن در میآورد و در این بین مردم بهمون خیره شده و با تأسف از کنارمون رد میشدن.
"چرا آخه تو اینشکلی هستی؟"
جین بعد از تکوندن خاک لباسش به صورت نمایشی بهم گفت."نمیدونم جین،تو من رو ساعت 9 صبح بیدار کردی تا بیآییم دوستت رو از فرودگاه برداریم.من گشنمه،سردمه و هنوز دوش نگرفتم"
با عصبانیت گفتم و چشم غُره رفتم."اوه پس بگو این بوی ماهی بوگندو از کجا میآد...از توئه!"
اون گفت و پوزخند زد.با دست محکم کوبیدم پسِ کلهاش و مدام روی سنگ فرش قدم زدم."نمیتونیم بریم داخل؟!خسته شدم"
بعد از گذشت 2 دقیقه غُر زدم.جیم زیر لب 'هوم' گفت و به موبایلش نگاهی انداخت."نه...نیازی نیست،اون اینجاست"
جین گفت و مستقیم به یه نقطه خیره شد.رد نگاهش رو گرفتم و پسری با موی بلوند دیدم که داره مستقیم سمتمون میآد.فاک...
تنها کلمه ای بود که توی ذهنم پیچید.جین به طرفش رفت و بغلش کرد ولی من همون نقطه لی که ایستاده بودم خشکم زده بود و بهش خیره مونده بودم.
"خوش اومدی!خوش اومدی!بنظر میرسه توی هواپیما درست و حسابی نخوابیدی"
جین گفت و لبخند زد.پسر لبخند زد و پشت سرش رو خاروند.
YOU ARE READING
BTS OneShots
Fanfictionیه Book پر از وانشاتهای بی تی اس از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم