Second Shot:I'm Not Jealous...

109 10 0
                                    

یونگی با دیدن کیتِن مورد علاقه اش لبخند زد.اون دلش میخواست توجه کیتِن رو برای خودش داشته باشه.

"هیونگ!"
جیمین با خوشحال داد زد و سمتش دوید و در حالی که بغلش میکرد سرش رو یه سینه پاپی می‌مالید.

پاپی احساس کرد قلبش داره از دیدن ساید دیگه جیمین و این حجم کیوت بودن کیتِن ذوب میشه.یونگی دستش رو دور کمر جیمین انداخت و اون رو نزدیک خودش کشید.

"هی،سلام جیمینی"
اون به هایبرید کوچیکتر سلام کرد.اون جیمین رو بغل کرد،سرش رو روی نقطه ای از گردن کیتِن گذاشت و عمیق نفس کشید.

"بوی خیلی خوبی میدی کیتِن،درست مثل همیشه"
اون بهش گفت.این عطر چیزی بود که یونگی از همه بیشتر دوست داشت استشمام کنه.جیمین بخاطر این تعریف و موقعیتی که توش قرار داشت با خجالت لبخند زد.

"صبح بخیر هیونگ"
اون کنار گوش یونگی گفت و محکم‌تر بغلش کرد.یونگی بوسه سبکی به سرشونه جیمین زد.

"صبح تو هم بخیر کیتِن"
اون لبخند کوچیکی زد.جیمین دستش رو روی تخت گذاشت و جاش رو تنظیم کرد(آره،خُب یونگی هنوز توی تخته و همین حالا تازه از خواب بیدار شده)

"یونگی هیونگ،زودباش بریم صبحونه بخوریم"
اون کنار گوش یونگی داد زد.یونگی بخاطر اینکه میخواد از تخت عزیزش دل بکنه غُر زد.

"ولی هنوز زوده!"
اون اعتراض کرد،حتی به خودش زحمت نداد از حالت درازکش در بیآد و روی تخت بنشینه.جیمین لبخند زد و سرش رو با حالت بانمک برای دوست پسرش تکون داد.

"ولی هــیــوووونــگ،دیگه ساعت 11 ظهر شده!تقریباً وقت ناهاره!"
چون جیمین با هر بار پهلو به پهلو شدن یونگی مدام بهش نق میزد بالأخره هایبرید کلافه شد.

"باشه!باشه!میآم دیگه!"
جیمین ذوق زده لُپش رو بوسید و به یونگی گفت تا اون بشقابها رو میچینه و غذا میکشه آماده بشه و بیآد آشپزخونه.
یونگی با آه از رختخواب بلند شد،واقعاً کنجکاو بود بدونه آخه عاشق چیه این هایبرید روی مُخی شده؟...ولی بعدش کیتِن طوری باهاش رفتار کرد که دوباره بارها و بارها عاشق شد.اصلاً گور بابای افکار قبلی!

به محض اینکه یونگی توی صندلی کناری کیتِن نشست،جیمین نخودی خندید و قاشق رو جلوی دهان یونگی گرفت.
یونگی کلافه نفسش رو بیرون داد و با چشم غره دهانش رو برای غذا باز کرد و بعد اون رو جوید.مگه اون بچه بود؟جیمین لبخند زد و لُپ یونگی رو کشید.

"تو خیلی بانمکی هیونگی!"
جیمین به قیافه پاپی خندید و یونگی اخم کرد.

"باشه ولی بعدش میرم میخوابم"
خیلی جدی گفت و جیمین فقط سر تکون داد.اون که به هر حال نمیتونست در این مورد کاری کنه.

"البته عزیزم"
اون گفت و به غذا دادن به یونگی ادامه داد.خیلی زود یونگی غذاش رو تموم کرد،جیمین اون رو به تخت برد و میخواست به آرومی بلند بشه که پاپی اون رو توی بغلش کشید.بخاطر ناگهانی بودن این کار جیمین جیغ کوچیکی کشید،بعدش سردرگم به یونگی زُل زد.

BTS OneShotsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt