Part 9

195 43 3
                                    


از داخل هلیکوپتر به زمینی که مِه نمی گذاشت دید درستی به آن داشته باشد، نگاه میکرد‌. به چند ساعت اخیر فکر کرد. تمام سربازان با عجله آماده شده و در هلیکوپتر های ارتش نشستند و حرکت کردند. نزدیک شهر آن شان یکی از شهر های مرزی چین و همینطور شهر فقیر کشور که به دست پایگاه های آمریکایی آرامشی نداشتند، رسیدند.

ییبو نگاهی به ژان انداخت و از داخل جیب لباسش چیزی در آورد و طرف ژان گرفت. ژان به بی سیم در دست ییبو نگاه کرد.

ژان - این چیه؟

ییبو - دسته گله!

ژان با چهره اش شکل مسخره ای درآورد و با چشم غره ای بی سیم را از او گرفت و نگاهی بهش انداخت.

ییبو - نیازت میشه. باید داشته باشیش

سونگجو و منگ زی همراه آن ها بودند. ییبو یک بی سیم دیگر در آورد و سمت منگ زی پرت کرد. صدای بی سیم سونگجو بلند شد.

-از باد به تگرگ. از باد به تگرگ. ما منتظر شماییم. دوتا از هلیکوپتر های کمکی رسیدن.

سونگجو - تگرگ حرف میزنه. نیم ساعت دیگه اونجاییم. تمام!

سونگجو رو به ییبو کرد .

سونگجو - ییشینگ که رسیده اونجا. نشستیم زمین یه راست میریم سمت پایگاه مرزی . لازم نیس بخش پزشکی رو چک کنی.

ییبو سری تکان داد.

ییبو - اوکی. ولی یکیتون باید همراه ییشینگ باشه. ممکنه صدمه ای بهش برسه.

سونگجو - من که همراه تو میام

ییبو لب هایش را با زبانش تر کرد. سپس سری تکان داد و بی سیمش را در آورد.

ییبو - طوفان صحبت میکنه. شاهین جواب بده. تمام

بعد از لحظه ای صدای جیلی از پشت بی سیم شنیده شد.

جیلی - شاهین پاسخ میده. بفرمایید فرمانده

ییبو - باد به سمت بخش پزشکی. همراهش باش. تمام

جیلی - هلیکوپتر ما الان به زمین نشست. همراه باد میرم. تمام.

ییبو سرش را به پشت صندلی تکیه داد. باید آمادگی کامل برای یک ماموریت سنگینی مثل این، که از اول ورودش به نظام و ارتش با آن سر و کله می زد را تمام میکرد. مگر مردم آنجا چه گناهی کرده بودند؟ کودکانی که بزور یک لقمه نان میخوردند...

صدای سونگجو دوباره آمد.

سونگجو -ژان، خانوم زوئی! باید یه لقب یا اسم رمزی ای برای خودتون انتخاب کنین‌. مال مارو حتما شنیدین.

ژان لبخندی زد و سری تکان داد. معلوم بود که لقب های بهترین تیم نظام چین را بلد بود. طوفان ، باد ، رعشه ، تگرگ و شاهین. صدای ییبو آمد.

TORTURE Where stories live. Discover now