با صدای آشنایی سرش را بالا آورد. با دیدن ژان که با لبخند درخشان زیبایش سمتش میدوید، خشکش زد.
ژان - آ-چنگ!
بدون لحظه ای درنگ با تمام توانش دوست عزیزش را در آغوش گرفت. دلش برای رفیق روز های خوب و بدش به شدت تنگ شده بود. لبخندی روی لب های ژوچنگ نمایان شد و متقابلا دست هایش را دور ژان حلقه کرد.
ژان با بغضی در گلویش چشمانش را بست و زمزمه کرد.
ژان - دلم برات تنگ شده بود رفیق!
و کمی خود را عقب کشید تا چهره ای که به شدت دلتنگش بود را ببیند. ژو چنگ لبخندش را خورد و چهره ی حق به جانب و شاکی همیشگی اش را گرفت. در چشمان ژان اشک جمع شده بود ولی همچنان لبخند دندان نمایی بر روی لب هایش خودنمایی میکرد.
ژوچنگ با دیدن چهره ی رفیقش کمی دلش نرم شد و نیمچه لبخندی زد. اما ناگهان اخم کرد، دستش را بالا آورد و محکم روی سر ژان کوبید.
ژوچنگ - هه هه، خوبه حداقل دلت تنگ میشه. حتی زنگ هم بهم نمیزنی ببینی مردم یا زندم... فقط بلده بلف بزنه. برو بمیر!
ژان آخی گفت و با دستش سرش را ماساژ داد . با قیافه ی عبوسی ژوچنگ را نگاه کرد
ژان - ایییشش.. پسره ی بی احساس!
و محکم با دست به بازوی ژوچنگ کوبید. ژو چنگ دستش را بالا آورد. خواست تلافی کتک ژان را در آورد که صدایی مانع کارش شد.
جیلی - آوو ژان.. معرفی نمیکنی؟
ژان برگشت و با دیدن جیلی و سونگجو و ییشینگ لبخند زد. دستش را سمت ژوچنگ دراز کرد و خطاب به آن سه نفر گفت:
ژان - ژوچنگ دوست چندین ساله منه. سرباز پایگاه (R)
ژوچنگ با دهان باز به سران (2sb) نگاه کرد. اولین بارش بود که افتخار این را داشت تا آن هارا از نزدیک ببیند. ناگهان به خودت آمد و پا بر زمین کوبید و احترام گذاشت. جیلی خنده ای کرد و روی شانه ی او کوبید.
جیلی - راحت باش ژوچنگ . دوست ژان دوست ماهم هست.
ژوچنگ لبخندی زد و با انداختن سرش به پایین حرف او را اطاعت کرد. سونگجو نالید
سونگجو - آه...خیلی گرسنمه ! ولی اینطور که پیداس یوچن و فرمانده کلی کار دارن..فعلا نمیتونیم بریم ناهار بخوریم
ژان تازه متوجه ی غیبت منگ زی و یوچن و ییبو شد. کمی دور و بر را نگاه کرد و گفت:
ژان - کجا رفتن؟ حواسم نبود که نیستن.
جیلی شانه ای بالا انداخت.
جیلی - نمیدونم فرمانده دوباره برج زهرمار شد و سمت اتاقش رفت. یو چن و خانوم زوئی هم دنبالش! یهو جو میگیرش..معلوم نیست چشه...
CZYTASZ
TORTURE
Fanfictionمیخواهم بدانی عشق آنقدر زیبا نیست آنقدر سفید نیست زندگی پیچ و خم دارد... هرکس را به خواسته و تقدیر خود میچرخاند.. (شکنجه) میشوی تا شاید بفهمی تا شاید بفهمند.... مالک عشق و قلبت کیست؟! دیدی عشق بالا تر از سیاهیست؟؟ دیدی زندگی و عشق برای تو تنها یک (ش...