Part 5

285 61 10
                                    

با قدم های محکم و قوی به سمت اتاق رئیسش راه افتاد. از کنار هرکس رد میشد به او احترام میگذاشتند. همه از او حساب میبردند و میترسیدند. افسر وانگ با آن اخم روی چهره ی جذابش باعث میشد همه نسبت به او دلهره یا ترسی داشته باشند. ولی برای او که ذره ای اهمیت نداشت، داشت؟

پشت در ایستاد و آرام در زد.

- لعنتی این چه وقت در زدنه! کیه؟ بیا تو!

در دل پوزخندی زد و وارد شد. با دیدن ییفان که در حال بستن دکمه های لباسش بود و دختری با موهای بهم ریخته، قیافه ی قرمز و لباس کمی باز که روی مبل نشسته بود. یک تای ابرویش را بالا آورد. حدس زدن اینکه وسط چه کاری آمده بود زیاد سخت نبود.

ییفان- آه ییبو ! هه هه... چقدر زود اومدی!

بی توجه به آن دختر که با نگاه شیفته ای به او خیره شده بود نزدیک آمد و روی مبل کنار میز ییفان نشست.

ییبو - کِی تاحالا دیر اومدم که این بار دومم باشه؟

ییفان لبخند مسخره ای زد.

ییفان - اوه آره...حق با توئه!

ییبو به پشتی مبل تکیه داد. نگاهش بین آن دختر غریبه و زیبا و ییفان چرخید.

ییبو - کارتو بگو !

ییفان پوزخندی زد و دستش را به طرف دختر دراز کرد.

ییفان - اول بزار آشناتون کنم ، منگ زی دختر عمه ی من! منگ زی این پسر خوشتیپ هم دست راست و بهترین منه، فرمانده وانگ!

دختری زیبایی که حال فهمیده بود نامش چیست لبخند مهربانی زد و دستش را جلو آورد. با لحن صمیمانه ای گفت:

منگ زی - از آشنایی باهات خوشحالم، آقای وانگ!

ییبو با همان چهره ی سرد خود دست او را گرفت و سری تکان داد. ییفان با لبخند آن دو را نگاه کرد سپس گفت:

ییفان - خوب دلیل اینکه گفتم بیای اینجا..

ییبو میدونی که تیم تو یکی از قوی ترین و بهترین های نظام ماست! راستش با شناخت و اعتماد زیادی که به منگ زی دارم. میخوام اون رو به تیمت با اجازه ی تو اضافه کنم!

ییبو - میدونی که با وجود خانم ها اینجا همیشه مخالف بودم ! حالا یکی رو بیارم تو تیم خودم؟

ییفان - ییبو ! منگ زی دختر قوی ایه.. زیر دست من و بابام آموزش دیده و تواناییش خیلی خوبه!

ییبو - هرچی باشه اون یه دختره‌.‌..بدن و تواناییش نمیتونه در حد یه مرد باشه. تیم من بچه بازی نیست!

منگ زی که تا اون لحظه ساکت بود وارد بحث شد.

منگ زی - افسر وانگ. بنظر من نباید انقدر زود منو قضاوت کنی. حداقل امتحانم کن تا خودم و نشون بدم.

TORTURE Where stories live. Discover now