31

91 26 2
                                    

اولین باری که سان جیغ کشید، یونهو از دکتر کیم خواهش کرد دستگاه رو خاموش کنه. قلبش با شنیدن اون صدا خرد شد و فقط میخواست بدوئه توی اتاق و سان رو از اون دستگاه بکشه بیرون.

"نه، اسکن تقریبا تمومه." دکتر دستش رو بالا برد و جلوش رو گرفت. بعد به سان گفت که بی حرکت بمونه.


یونهو دندوناشو روی هم فشار داد و به دستگاه چشم‌غره رفت.


"نه! نمیتونم! بس کن!"


"این لعنتی رو خاموش کن! همین الان!" یونهو فریاد کشید و به طرف دکمه‌ی دستگاه رفت.


"نه! تقریبا تمومه. ببین." دکتر کیم به عدد روی صفحه که ۹۵درصد رو نشون میداد، اشاره کرد.


"یونهو، خواهش میکنم!! د-دیگه نمیتونم..." صدای هق‌هق سان از اتاق کناری میومد و قلب یونهو رو بیشتر و بیشتر میشکست. میتونست درد رو توی هر کلمه‌اش بشنوه.



۹۶٪



سان واقعا داشت گریه میکرد.


بین تمام جیغ و فریاداش هنوزم داشت یونهو رو صدا میزد تا نجاتش بده.


هونگجونگ چند قدم جلوتر رفت تا دست یونهو رو بگیره.



۹۷٪



"نه! نه! خواهش میکنم... یونی...سرم... سرم درد میکنه!!!"


دکتر کیم سرش رو تکون داد. "نمیفهمم. فکر نکنم اون بیمار باشه. مشکل چیز دیگه‌ایه."



۹۸٪



جیغِ بعدی باعث شد یونهو به خودش بلرزه.


هونگجونگ سریع دستاشو دور کمر یونهو حلقه کرد و از پشت بغلش کرد.




۹۹٪




صدای جیغ متوقف شد.









قلب یونهو ریخت.


از شر دستای هونگجونگ خلاص شد و از اتاق بیرون دوید. به طرف اتاق کناری رفت و سعی کرد دستگیره رو بچرخونه.

"لعنتی! درو باز کن!! خاموشش کن!!" دوباره و دوباره به در کوبید.


قفل در باز شد و یونهو به طرف بدن بی‌جونِ سان روی تختی که داشت از دستگاه بیرون می‌اومد، دوید. "سانی!" فریاد کشید و بعد دیدش. از ترس دستش رو جلوی دهنش گذاشت.


خون داشت از دماغش پایین میچکید...


"سانی..." جلو رفت و انگشت‌هاش رو توی موهای سان کشید. "سانی، میتونی صدامو بشنوی؟" آستین لباسش رو توی مشتش جمع کرد و سعی کرد خون رو آروم از روی صورتش پاک کنه.


پسر در جواب آروم نالید و به خودش لرزید.


"یونهو. برگرد اینجا." دکتر کیم از بلندگو صداش زد.

Hala Hala ||| Ateez (Persian Translation)Where stories live. Discover now