𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟗 : 𝑺𝒑𝒐𝒍𝒕𝒐 𝒊𝒏 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒆𝒚𝒆𝒔

142 20 6
                                    

"چقدر باید صبر کرد ؟ چقدر باید انتظار کشید تا ستاره‌ی چشم‌هایش در تاریکی کهکشانِ تو غرق شود؟"

چپتر نهم : اسپولتو در چشم‌هات.
⊱***⊰

هم‌زمان که قدم‌هاش رو آروم برمی‌داشت و به سمتشون نزدیک می‌شد صدای کلوئی متوقفش کرد و حتی توجه جونگ‌کوک رو هم به خودش، جلب کرد.

_تهیونگ؟

زن اسمش رو با صدای بلند گفت و با چند ثانیه دویدن خودش رو به مردی که به‌خاطر کنجکاوی اخم کوتاهی بین ابروهاش نشسته بود،رسوند.

_تا قبل از این که بخوای برای شب برنامه بریزی باید بگم که سه شب فستیوال‌بهاره اسپولتو قراره برگزار بشه... هیچ عذر و بهانه‌ای قبول نیست ، حالا که مهمون هم داری و ماریا هم دلش برات خیلی تنگ شده، مجبوری که دعوتم رو قبول کنی!

کلوئی جمله‌ی سومش رو با اشاره‌ی ابروش به جونگ‌کوک گفت و با لبخندی، امیدوار شد که درخواستش قبول بشه.

تهیونگ ابروهاش رو بالا داد و نگاهی به پسر و ماریا که غرق خوندن کتاب بودن، انداخت. شاید این فرصتی بود تا تفریح و خوشگذرونی اون پسر رو بهش برگردونه، البته هنوز نمی‌دونست که چی در انتظارشونه؛ اما همین بهتر از هیچی بود.

_باشه‌.

_عالیه!

زن با لبخند مفتخری روی لب‌هاش گفت و وقتی تهیونگ متقابلاً لبخند زد دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و به سمت صندلی‌ها رفت.حرارت روی ظرف سینی که از سه فنجون دمنوش و یک لیوان شیر داغ نشسته بود و خبر از سرد‌شدن اون‌ها برای نوشیدن می‌داد. بعد از گذر دقایقی معمولی و به پایان رسیدن نوشیدنی‌های گرمشون، کلوئی تن ماریا رو به آغوش گرفت و دختر رو روی پاهاش نشوند، موهاش رو کمی نوازش کرد و وقتی لیوان شیر رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت با خوشحالی بهش یادآوری کرد‌.

_عمو تهیونگ هم قراره باهامون بیاد، نمی‌خوای وسایلت رو جمع کنی؟

_چی؟واقعا!؟

ماریا به سمت تهیونگ که به صندلی تکیه داده بود و دو دستش و روی دسته ی مبل آویزون کرده بود پرسید و در جواب مرد چشم‌هاش رو با اطمنینان بست و لبخند زد.

_جونگ‌کوک هم میاد؟

جونگ‌کوک با شنیدن اسمش که تا قبل از اون لحظه به آرومی به جایی خیره شد بود ، صورتش رو بالا آورد و به اون سه شخص با تعجب نگاه کرد. تهیونگ مثل همیشه نگاهش عادی و معمولی بود. بی تفاوت.
و جونگکوک رو دلسرد می‌کرد از هر چیزی که می‌خواست تصمیم بگیره.

_فکر نکنم بخواد تنها بمونه، نه؟

کلوئی با لبخند کوتاهی به جونگ‌کوک گفت و بعد از اون ماریا به سرعت از روی پاهاش پایین پرید و به سمت اتاقش دوید که باعث شد جونگ‌کوک همون‌طور که پایین لباسش رو به چنگ گرفته بود و لب‌هاش رو بر هم چیده بود نگاهش رو از اون‌ها بگیره.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Where stories live. Discover now