𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟏𝟓: 𝑴𝒂𝒛𝒆 𝒐𝒇 𝒖𝒔.

161 20 4
                                    

"چطور به نویسنده قلبم می‌گفتم اول خودش رو دلباخته صورت ناز و قلب معصومت بکنه؟
که انقدر درد نکشی، پنبه‌ی خجالتی من."

⊱***⊰
چپتر پانزدهم: پیچ و خم ما.

بیست و سومین روز بعد از ناپدید شدن جونگ‌کوک در شهر میلان برای خیلی‌ها سخت به‌نظر می‌رسید. نبودِ حضور و روح لطیفش گسترده‌ور از وجودش برای رفع دلتنگی بود. از همه بیشتر برای پسر مو‌صورتی که حالا دیگه تار‌های رنگین سرش متمایل به طلایی نرمی شده بودن.
آفتاب سخت و پر توقع فصل بهار مستقیم به ساق پای آندریا می‌تابید، پوست طلایی‌رنگش رو برق می‌انداخت و از این موضوع لذت می‌برد. با وجود نور پررنگی که بهشون سلام می‌داد، گرد و غباری پاییزی همه‌ جای زندگی‌شون رو زیر و رو کرده بود، اولویت‌ها رو تغییر داده بود و شاید این فقط برای جونگ‌کوک اتفاق افتاده بود؛ اما سایه‌ی بزرگی که همراهش بود در پس ذهن خسته‌ی دوست‌ها و افراد زندگی‌ش یادآور این تغییر بزرگ بود.
آندریا برای بار دوم گیلاس لیموناد رو به لب‌هاش نزدیک کرد و بعد از اینکه جرعه‌ی نوشیدنی گلوش رو تر و تازه کرد، نگاهش رو داد به دوست پسر خوش استایلش که کمی اون‌طرف‌تر نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود. بعد از ندیدن طولانی مدت و رابطه‌ای که به‌ نظر می‌رسید از بین رفته بود ، جیمین نتونسته بود همراه این جاده‌ی پر از فراز و نشیب و ببینه و این بی خبری ازش، کم کم نابود می‌کرد حس خوبی که از دوستیشون در قلبش جای داده بود.

_من به جونگ‌کوک نگفته بودم.

صدای نرم جیمین در فضا پیچید و آندریا با جمع کردن تمام حواسش دست از خیره شدن به حوض کنار پارک برداشت.

_چه چیزی؟

پسر کمی مکث کرد و بعد از اینکه آب دهنش رو قورت داد ، به دختر کنارش که موهای بلوطی‌شکلاتی می‌درخشید خیره شد.

_اینکه تو رو دوست دارم.

قلب آندریا از اون اعتراف لرزید و بعد از اینکه به یاد آورد جیمین لحنی عاشقانه رو غیر مستقیم در قصد جدی‌ش جای داده، لنگش رو حرکت داد و صاف روی زمین نشست.
چشم‌هاش و صاف به پوست سفید جیمین داد و بعد از چند بار پلک زدن به این فکر کرد که چه اتفاقی بین اون دو تا دوست پیش اومده.
جیمین یک‌جورایی عذاب وجدان داشت از اینکه آندریا خبر نداشت که چطوری و کی اون اتفاق توسط پائولو براشون افتاده و حتی سنیور کیم هم باخبر بود.

_اونا همو دوست دارن. اگر نه، جونگ‌کوک قطعأ داره و من نمی‌دونم چجوری دقیقا مثل طوری که اون نمی‌دونه من چجوری حالا دوست دختر دارم.

آندریا گیج شده بود و نمیدونست جیمین از کدوم دلتنگی صحبت می‌کنه وقتی جونگ‌کوک همیشه توی خودش بود و با درونش رابطه داشت تا یه دختر یا هر چی.
اوایل فکر می‌کرد که بین جیمین و جونگ‌کوک چیزی وجود داره؛ چون از چند میز اونطرف‌تر انرژی بنفش و طلایی که بین اون دو دوست ساتع می‌شد ساده به‌نظر نمی‌رسید و خاص جلوه می‌کرد. طوری که آندریا رو وادار به فکر دیگه‌ای درباره‌ی رابطه اونها کرده بود.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Where stories live. Discover now