"دستم را محکم نگرفتی!
از احساساتم به روی حقیقت سقوط کردم عزیز کرده"
⊱***⊰چپتر بیست و یکم : شیفتهی شراب!
پنجمین نامه :------------------------------------------------
گناهان ما قرار است چطور بخشیده شوند؟ تو در کنج لبهای من معبدی درخشان ساختی به اندازهای زیبا که همانند چشمهایم باشد که توصیفشان میکنی . نوری که قلبت را از خورشید بودن پر کرده است درحالیکه من خورشید را بین رگه های زرد چشمهایت دیدم. گمان میکردم زندگی در بین نفسهای کش دار و فریبنده ی تو میتواند من را تا ابد زنده نگاه دارد اما اشتباه ميکردم. حتی اگر جسم ضعیف و به زبان تو نحیف من در جایی بین خاکهای قبرستان پوسیده شود این روح من است که با صدا و آگاهی از نفس کشیدن قلبت میتواند تا ابدیت عشق مثل درختی جاودان به جا بماند. اگر به گذشته برگردم چه چیز را میتوانم تغییر دهم؟ تنها چیزی که با دگرگونیاش میتواند نفسهای من را جابهجا کند، پاک کردن توهماتی است که به زیبایی با حضور پنهانی ات در پس ذهنم رقم میزدم.
چه جاودانه بود توهماتی که با عشق تو به قلب من خنجر زد، غروب قلب من.
---
"توسکانی"
بادهای سبکی برگ های درختان رو تکون میداد. در اون مکان خالی از انسانهای مزاحم طبیعت به راحتی نعمت رو میپذیرفت و زندگی میکرد. هر چند چشمهای تماشاگری که به زیبایی اونها رو تحسین میکردن بی نصیب نمیموند. اونها خبر نداشتن که نعمت واقعی حس گرمای رد و بدل شده بین بدن هاشون بود که با فاصلهی کمی از هم نشسته بودن.
هیچ ایده ای نداشتن که تحمل کردن این باد مرطوب که البته با گرمای بدنهاشون لذت بخش تر بود چه بهایی داشت. ارزش به وجود اومدن رگه های قرمز داخل کاسه ی چشمهاشون و خمار شدن مژه هاشون و به خاطر اینکه تا اون ساعت بیدار بودن، داشت یا نه؟
انگشتپای پاهاش باعث میشد به خاطر سرما بیشتر داخل جورابش جمع بشه و همین صدای هیس دهنش رو قطع نمیکرد و البته که تهیونگ اون رو میشنید و باعث میشد حلقهی دستش رو روی بازوهای پسر محکمتر کنه تا گرم تر بمونن چون فکرش و نمیکرد لجبازی پسر میتونست تا حدی بزرگ باشه که فقط با یه پیشنهاد ساده نگاه کردن - طلوع آفتاب- بی هیچ مخالفتی تا اون ساعت از صبح که با کشیدن خمیازه گاهی سکوتش شکسته میشد، پیش بره و منکر این هم نمیشد که برخورد موهای نرم جونگکوک زیر چونهاش از لمس بالشت ابریشمیش لذت بیشتری داره و آرامش بخشه. صداش به نرمی پوست سفیدش به زیبایی زیر گوشش مینواخت وقتی از عکسهایی که چک کرده بود، میگفت؛ داخل دوربین وقتی گل داخل دهن تهیونگ فوکوس شده بود و نور کمی از خورشیدِ بعداز ظهر رگه های زیبای چشمهاش رو پر رنگ تر کرده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸
Romansaجونگکوک دانشجوی هنر میلان که سخت عاشق طراحی بود، چه اتفاقی میافتاد اگر رازهای کوچک زندگیش توسط استاد جدید دانشگاه برملا میشد و نور قلبش رو به مردی که چندینسال از خودش بزرگتر بود، به تاریکی میباخت؟ _طوری من رو ببوس که تمام دردهام خوب بشه،...