𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟏𝟏 : 𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒐𝒓 𝒅𝒓𝒆𝒂𝒎𝒆𝒓?

140 19 6
                                    

چپتر یازدهم : رویا یا رویاپرداز؟
⊱***⊰

دردی رو زیر ناحیه‌ی گردن تا شروع ستون فقراتش حس می‌کرد که موجب می‌شد چشم‌هایی که به نظر می‌اومد برای مدت طولانی بسته شده بودن رو باز کنه. اولش سایه‌ای طوسی‌رنگ پشت پلک‌هاش به‌وجود اومد و بعد کم‌کم با پلک زدن تونست نوری زیادی از حد پر‌رنگی رو که مستقیم از بین شیاره‌های گنبدی پنجره‌ای که به صورتش تابیده بود، مشاهده کنه.

با به یاد آوردن موقعیتی که داشت و بالشتی رو که زیر سرش به نرمی پنبه؛ اما سفت و سختی رون پا جابه‌جا نمی‌شد، حس کرد، لب پایینش رو به دندون گرفت و برای لحظه‌ای چشم‌هاش رو بست.

با کشیدن لب‌هاش از روی حس معذب و خجالتی که پیدا کرده بود، سرش و به‌سمت چپ بدنش چرخوند تا از صاحب اون پایی که روش به راحتی خواب رفته بود مطمئن بشه.  با دیدن صورت در خواب رفته‌ی تهیونگ لب‌هاش رو از حصار هم آزاد کرد و با ابروهای بالا رفته‌اش به‌خاطر کنجکاوی‌ش به صورتی خیره شد که هنوز نور خورشید صبحگاهی بهش نرسیده بود تا واضح نشونش بده. سرش رو به دیوار کنار پنجره تکیه داده بود و با دست به‌سینه کردن دست‌هاش طبق عادت در پی استراحت بود.

جونگ‌کوک با دیدن تنها پیراهن سفید‌رنگ و دکمه داری که تن مرد بود، وقتی متوجه شد ممکن بود دیشب به‌اطر باز بودن پنجره که نزدیکشون بود، سرما خورده باشند، چشم‌هاش رو به دنبال کت مرد به بازی دعوت کرد و همزمان با حس پارچه‌ای تا‌شده روی قسمت بازوهاش تا پایین لگنش، چشم‌هاش رو با خجالت بست و لبخند زد.

اگر همه‌ی احساساتی که تونسته بود دیشب در طی اون لحظات حس کنه، توسط قلب بی‌قرارش که برای یک بار تپیدن دست به هر بوم نقاشی می‌زد که براش اهمیت نداشت بود اون بومِ نقاشی از قبل با شخص دیگری کامل شده بود یا نه مثل بوم تهیونگ که با سوهی به تصویر کشیده شده بود و از گذشته‌ای نه چندان دور کامل بود، چطور می‌تونست انکار کنه محبت‌های کوچک و بزرگی که حالا با چشم‌‌هاش می‌بینه؟ پسر، توانایی حس‌کردن گرمایی رو داشت که بین تار‌های موش به‌اطر نرم؛ اما عضله‌ای بودن رون پای مرد به‌وجود اومده بود.

دلش اجازه‌ی رها کردن اون‌ گرما و محبتی که ممکن بود با هر لحظه بیدار شدن تهیونگ از بین بره و نابود بشه رو به جونگ‌کوک که همین حالا هم گردنش تیر می‌کشید، نمی‌داد؛ اما چاره‌ای نداشت، چون در بین فکر و خیال‌های پیچ و خم ذهنش برای بار چندم از زمانی که چشم باز کرده بود گردنش درد خفیفی رو حس کرد، پس به‌آرومی با تکیه دادن دست‌هاش روی زمین ابتدا سرش و از روی پای مرد بلند کرد و به‌خاطر طولانی مدت بودن اون‌ گرما بین تارهای موش با جدا کردنش، سرمایی به پوسته‌ی سرش نفوذ کرد که حسی عجیب داشت. برای اینکه صدایی تولید نکنه تا چشم‌های قهوه‌ای اما روشن تهیونگ به صورتش نیوفته و آزرده خاطر نشه، کمی به حالت زانو درآوردن پاش رو طول داد و بعد با جرأتی که پیدا کرد کتی که متعلق به صاحبش بود و بدون خبر خودش قرض گرفته بود و از روی تن خودش جدا و با روی زانو ایستادن و گرفتن هر دو طرف قسمت شونه‌های کت توسط انگشت‌هاش که محکم پارچه رو فشار می‌داد، روی تهیونگ با مکث و دقتی که داشت برای حفظ کردن جزئیات پوست گندمی رنگش خرج می‌کرد، کت رو رها کرد و همون‌طور که تصور کرده بود اون و دو طرف شونه‌ی مرد چفت کرد.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Where stories live. Discover now