𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟏𝟎 : 𝑮𝒂𝒍𝒂𝒙𝒚 𝒊𝒏 𝒐𝒖𝒓 𝒆𝒚𝒆𝒔.

173 18 9
                                    

"چشم های پرحرفت هیچ‌حرفی برای گفتن ندارند، درمانگر قلبم"

چپتر دهم : کهکشان در چشم‌های ما.
⊱***⊰

ضربان قلب پسر با ضرب‌گرفتن به برخورد سیاره‌های کهشکانی راهی روشن‌تر نشون داد طوری که نفسش قطع شده بود؛ اما صدای ضرب‌گرفتن قلبش این حقیقت رو که هنوز زنده است و نفس می‌کشه رو نقض می‌کرد.

زمانی که تمام حواس و فکر پسر درگیر حضور پدرش بود در کمتر از سه ثانیه بدون اینکه متوجه چیزی بشه بین بازو‌های روانپزشک کیم گیر افتاد. چشم‌های تهیونگ ‌تیره و تار بود، چشم‌هاش رو تنگ کرده بود و با نگاهی سؤالي که جوابش رو می‌دونست به چشم‌های بی‌پناه جونگ‌کوک خیره شده بود درحالی‌که پسر داشت توی مغزش دنبال چیزی می‌گشت که بتونه جواب سؤال‌هاش رو پیدا کنه و تمرکزش رو به دست بیاره.

جونگ‌کوک نفسش رو کاملا مبحوس کرد، وقتی صورت مرد در چند سانتی متری صورت خودش قرار گرفت و به جز عطرش نفس‌‌هاش رو که بر خلاف صورت آرومش تند بود و به چونه و لب‌هاش می‌خورد، احساس کرد.

تفاوت قدی زیادی نداشتند و این برای جونگ‌کوک خوبی نبود؛ چون هیچ ‌راه فراری نداشت. اگر فرار می‌کرد طور دیگه‌ای توی دام پدرش می‌افتاد و از لحاظ منطقی این بهترین تصمیم بود که در دام روانپزشک معروف میلان بیوفته‌ .

همه‌چیز برای یک لحظه قطع شد ، ارتباط چشمی به وجود اومد و جونگ‌کوک از روی بوم بلند قلب لطیفش به پایین افتاد و لرزید.

_ انقدر ازم عصبانی بودی؟ من که ازت معذرت خواستم.

صدای مرد، مثل آهنگ مورد علاقه‌ش پخش شد و جونگ‌کوک رو از روی زمین بلند کرد‌. به‌نرمی شکستن شیرین آبنبات توی دهانش، فقط برای همون لحظه اتفاق افتاد.
به آرومی پلک زد و وقتی طاقت نیاورد و نتونست زبونش رو به کار بندازه، تسلیم شد و سرش رو پایین انداخت تا به اون چشم ها نگاه نکنه ، حس می‌کرد، اگر بیشتر نگاه می‌کرد، تهیونگ وارد مغزش می‌شد و علاوه بر حرف‌های مغزش، صدای قلبش رو هم می‌شنوه. فقط می‌ترسید که لو بره و نتونه خودش رو نجات بده.

اما همه چیز اونطور که می‌خواست پیش نرفت، وقتی چونه‌ش میون انگشت‌های ظریف و سردِ تهیونگ به‌نرمی به بالا گرفته شد و باعث شد دوباره اون نورِ چشم‌هاشون به هم گره بخوره جونگ‌کوک شکست خورد‌.

یک تای ابروی تهیونگ بالا رفت ، نیشخندی پنهان روی لب‌هاش به وجود اومد و تمام معادلات جونگ‌کوک به‌هم خورد و مردمک‌های چشم زیباش لرزید.

_عصبانی نبودم.

به آرومی لب زد و بی صدا از بینی‌ش نفس گرفت.
جونگ‌کوک ادامه بده به همین زودی جا نزن!

_پس چی؟ چون بهت گفتم چرا دم در ایستاده بودی؟

تهیونگ دوباره به نرمی پرسید ، توی صداش چیزی وجود داشت که هر کسی و محسور خودش می‌کرد ، حتی اگه چیزی که داشت می‌گفت اشتباه بود باعث می‌شد جونگ‌کوک بخواد همون اشتباه رو انجام بده.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Donde viven las historias. Descúbrelo ahora