𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟏𝟕: 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒐𝒔𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒗𝒆𝒏

147 17 1
                                    


"وابسته‌ی چشم‌های بی‌حرفت شدم یا وابسته به قلبت که برای من نبود؟ از تو خواستم بدون هیچ آسیبی ما رو نگه داری، می‌دونستم در دنیای هنری کوچک قلب من، تو اولین نفری که این کار رو انجام می‌دی"

چپتر هفدهم: بهشت گمشده‌ی ایتالیا.
⊱***⊰

_من کی ازت خواستم ساعتم رو دستت کنی و باهاش همه جا بگردی بچه؟

لحن سؤالی تهیونگ اونقدر هولناک از کنار گوشش به تمام بدنش منتقل شد که قلبش فقط با صدای مرد نواخت موسیقی عشق رو.

دست گندمی رنگ و انگشت‌های بلندش چفت شده روی دسته‌ی مبل کنارش ، جای خالی ساعت رو نشون می‌داد و حیف به قلب دلباخته‌ی جونگ‌کوک که حتی به یاد نداشت مرد چه چیزی ازش پرسیده بود؛ چون تنها چیزی که تونست درک کنه لب‌هایی بود که با لطافت و دلهره‌آور روی نرمه‌ی گوشش تکون خورد و اونقدر زمزمه‌ی آروم ، مثل قرص بیهوشی عمل کرد که پلک‌های پسر برای ثانیه‌ای بسته شد.

سؤال‌ها به پایان رسید و خورشید چشم‌های عسلی‌ش زیر تارهای موهای خرمایی که بخاطر بارون نمناک به نظر می‌رسید، حل شد ، پیچ خورد و محکم گره خورد با چشم‌های سیاه سیاره‌ی ماهِ جونگ‌کوک که می‌پرستید غرق شدن در خورشید غروب مانندش.

همزمان با نگاه خیره‌ی پسر به صورتش طوری که انگار مرد مقابلش تفاوتی با الهه یا خدایی یونانی نداره، مژه‌های تیره‌ی تهیونگ روی پلکش چندین بار سنگینی کرد و سپس نوری نرم جنس، وارد قلبش شد به خاطر دیدن صورت پسر چون، صبوری ستودنی به خرج داد برای لمس نکردن و همچنین انتظار باز شدن دو ماه چشم‌هاش، از زمانی که بدن جونگ‌کوک بین دست‌هاش رها شد و تا هنگامی که روی صندلی عقب ماشین خوابیده بود.

حسی زیرپوستی شروع به جریان کرد که فقط "دلتنگی" رو بیان می‌کرد. طوری هر دو صورت برای چندین ثانیه که متشابه گذر صدسال بود، به هم خیره و بدون جابه‌جایی مردمک‌هاشون نگاه کردن که انگار این اولین بار بود نعمت‌ زیبایی رخ ماه و خورشید رنگشون، هم رو ملاقات می‌کنند.

اینبار پسر به این توجه نکرد که ضربان قلبش تند یا کند بود، نقاشی می‌کشید یا می‌گریست، تنها چیزی که توانایی لمس با احساسات ذهنش داشت، هرم نفس‌های گرم طبعی بود که روی پوست زیر بینی و برجستگی لب‌هاش فرود می اومد و با قلقلک کوچیکش دل جونگ‌کوک رو آب می کرد.

هارمونی تیشرت فیلی رنگی که تن مرد بلند قامت بود و هنوز بهش حتی نگاهی کوچک ننداخته بود، عجیب با انگشت‌های رها شده زیر ملحفه‌ی روی تنش داشت. انگشت های شیری رنگش به روی رون پاش خم شده بودن، دقیقا مثل بدن خم شده‌ی سنیور کیم بر مبل، همراه با تارهای موی خرمایی روی پیشونی‌‌اش.

عجیب تر از اون، تهیونگ دوست نداشت نگاهش رو برداره؟ تا کی می‌خواست به این نگاه خیره ادامه بده؟ مگه نمیدونست چشم‌های مقابلش فقط وظیفه ی دستور دادن به قلبی که کمی پایین تر از دستش داشت می‌کوبید، تا هر طرح و نقشی که دوست داره روی بوم به تصویر بکشه؟ اون هم فقط بخاطر ادامه دادنی که مرد مقابلش انجام می‌داد. "معیارِ قلب پسر هنرمند " نامش همراهی، کنارش بودن، حضور و حس وجودش معنا می‌شد.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Where stories live. Discover now