𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟐𝟎 : 𝑽𝒊𝒏 𝑺𝒂𝒏𝒕𝒐

110 6 0
                                    


"عبادت من جایی بین لب‌های خوش رنگِ مقدس تو بود"

⊱***⊰

چپتر بیستم: وین سانتو

زن قدم‌های محکم‌تری با کفش‌های پاشنه بلند ورنی مشکی‌رنگش برداشت و در سعی پیدا کردن برادرش ناکام نموند وقتی چهره‌ای بی‌تفاوت که نیم‌خیز روی پسری که حدس می‌زد چه کسی باشه، تونست ببینه، لبخندی بی معنا زد و با دست‌های قفل شده روی سینه‌اش و سری کج شده انتظار پاسخی رو کشید.

تهیونگ با ابروهای که با کلافگی معلومی درهم رفته بود و سعی داشت با حرکت نرم انگشتش روی پسر بهش آرامش رو برگردونه از لحظات خوبی که داشت بی‌نهایت لذت رو لمس می‌کرد، گذشت و با تعلل بسیار مشخصی از روی بدن پسر بلند شد.

رزی با لبخند کمرنگی که روی لب‌هاش نقش بسته بود فاصله‌ی نسبتا کم رو تا نزدیکی دو شخص طی کرد و بعد با لطافتی‌ که با سلطه‌جویی تلفیق شده بود، ایستاد. تهیونگ با تکیه کردن یکی از دست‌هاش روی چمن بلند شد و زیر لب چیزی به طرف جونگ‌کوک خطاب گفت که بعد از اون در جواب سری تکون داده شد و زن نمیتونست از اونجا بشنوه که چی می‌گن؛ اما قطعا درباره‌ی خودش بود.

ضربان قلبی که پسر رد کرده بود دور نبودن و از همون نزدیکی دستی براش تکون میدادن، از گذر فکرهایی که دوستشون نداشت ، راضی نبود و حالا با ناراحتی به پاکت گُلی که کمی دورتر از دوربین عکاسی فقط با سه شاخه کم و بیش پژمرده شده رها شده بود، نگاه می‌کرد.

در یک لحظه تمام احساساتش به بازی گرفته شد وقتی زنی که صداش آشنا نبود درمانگر رو صدا زد.

حالا این جونگ‌کوک بود که مشاهده می‌کرد صحبت هایی که بین اون و زنی غریبه رخ می‌داد و نمی‌تونست بشنوه چی می‌گه و فقط می‌دید تهیونگ با اخم کمرنگی بین ابروهاش هم زمان که دست‌ش به کمرش زده بود، به چشم‌های زن عمیق نگاه میکرد.

_انتظارش رو نداشتی؟

رزی با لبخند توضیح داد و کیفش رو مابین انگشت‌هاش جابه‌جا کرد.

_هوم.. یونگی بهت گفت؟

مرد از زیر ابروهاش نگاه کرد و احساس کرد که نگرانی در وجودش جوونه زد. حضور خواهرش اون هم در این آدرس براش بیش از حد عجیب می‌رسید. قطعا اتفاقی افتاده بود که راه طولانی دو شهر و طی کرده بود تا به اینجا بیاد و از اونجایی که تهیونگ دسترسی همه چیزش رو قطع کرده بود و رسما هیچ راه ارتباطی نداشت؛ اما این احساس رو داشت که قراره چیزی اون رو از احساسات خوبی که برای اولین بار واقعا در اعماق وجودش حس می‌کنه، متوقف کنه.

_من خواهر کیم تهیونگ نیستم که برای فهمیدنش از همسرم استفاده کنم نه؟

تکخنده‌ای زد و با انگشت اشاره‌ش نوک بینی‌ش رو خاروند و بعد با ابروهای بالا رفته سرش رو تکون داد‌. انگار که با حرف زن به خوبی موافقت کرده بود.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸حيث تعيش القصص. اكتشف الآن