𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟐𝟐 : 𝑵𝒚𝒄𝒕𝒐𝒑𝒉𝒊𝒍𝒆, 𝑯𝒐𝒎𝒆.

124 5 6
                                    

"همان نور که در دنیای تو جایی برای ماندن نداشت
چون با تاریکی گره خورده بود و قلب تو
از من نورانی تر بود"

چپتر بیست و دوم: شیفته‌ی تاریکی ،خانه.
⊱***⊰

نوری که از بین مژه‌هاش رد شد زیباتر از همیشه درخشید و پوست سفیدش رو براق تر کرد. با مهربونی به صورتش زیبایی بخشید و مشامش از بوی خوش غذایی که پیچیده بود، سرخوش شد. بیکن تازه و بوی گشنیز که بدون دیدن می‌شد حس زد که چقدر تازه است و اخیرا خورد شده. با کنجکاوی مردمک‌های سیاهش رو به دنیاش باز کرد و با دیدن اینکه روی مبل تک نفره‌ی کنار سالن خوابش برده و بدنش از خستگی مثل چوبی خشک شده ناراضی و متعجب بلند شد و از اینکه چطور تا به حال مرد بیدارش نکرده یا اون رو به اتاقشون‌ نبرده، اخم کرد.
فکرش رو نمی‌کرد بدنش زیادی سنگین باشه و تصور تکیه دادن به سینه‌های تهیونگ براش لذت‌بخش‌تر از احساس نکردن اون لحظه بود.
همون‌طور که گردنش رو با دستش ماساژ می‌داد و موهاش ژولیده روی پیشونی‌ش بهم ریخته بود به سمت آشپزخونه رفت و باد نسبتا خنکی از بین پرده‌های در سالن که به محوطه ی بیرون راه داشت، به پاهاش برخورد کرد و سرش و تکون داد.
هنوز نمی‌تونست باور کنه اون خواب وحشتناک رو دیده، مثل یه کابوس می‌تونست سرماش رو مثل فصلش حس کنه، خوفناک و دلهره‌آور.
انگشت‌های پاش از احساس پارکت چوبی سرزنده شدن و وقتی به آشپزخونه رسید دستش رو به چارچوب سالن تکیه داد و با خم کردن سرش به موهای طلایی خیره شد که زیر نور رد شده از پنجره می‌درخشید. لبخند زد و با سریع پاک کردن گوشه‌ی چشم‌هاش به مرد نزدیک شد.
تیشرت سفیدی پوشیده بود و چند نوشته‌ی با رنگ آبی روش دیده میشد.
_بیدار شدی بچه
؟
پسر لبخند زد و به کانتر تکیه داد. انگشت های بلند و ظریف مرد در حال خرد کردن گوجه های تازه بود.
سرش رو تکون داد و بعد دستش رو حرکت داد‌.

_بهم قول دادی که بهم یاد می‌دی، چرا بیدارم نکردی؟

تهیونگ در جواب چیزی نگفت و با قاشق مخلوط سالاد رو هم زد.
چشم‌هاش از بی‌خوابی خسته شده بود و به زور اون لحظات رو سر پا مونده بود. چطور می‌خواست به اون خورشید کوچولو آشپزی یاد بده وقتی باید به همین زودی غروبش می‌کرد؟
دوست داشت با حلقه کردن دست‌هاش دور کمرش و تکیه دادن سرش و فرو بردن بینی‌اش داخل موهای نرمش تا ابد با همه چیزش حل بشه، اما سرنوشت امون نمی‌داد.
همیشه چیزی بود که جایگزین قیچی نخ محکم باشه‌.
جونگ‌کوک گیج شده به‌خاطر اینکه حرف یا رفتارش باعث شده سکوت مرد جوابش باشه، چندین بار پلک زد و حالا صداش به‌خاطر از دست دادن جرعتش آرومتر شده بود.

_چیزی شده؟

صورت مرد برگشت، به چشم‌های در چرخشش خیره شد و بعد لبخندی آشکار مصنوعی زد و اون انحنا در قلب جونگ‌کوک توقفی ایجاد کرد.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Where stories live. Discover now