"زمان شروع برای ما فاصله ی پاییز تا بهار بود
اما زمان پایانِ ما فاصله ی ابر بهار تا اشکي ابد بود "
Suggested music: Can't smile without you - Barry Manillow 🛤
چپتر دوازدهم: روح من گمشده.
⊱***⊰
"دوم آپریل ، میلان"ضرب گرفتن روی جوراب شلواری همرنگ پاهای سفیدش ادامه داد و هیچ علاقهای نشون نداد نسبت به موسیقی بیکلامی که از رادیو داشت پخش میشد. هر وقت وارد اتاق جونگکوک میشد و میدید با دستهای رنگی در حال رد کردن آهنگهای پاپِ تنها ژانری که ثابت میموند موسیقی بیکلام یا پیانو بود. معنی پشت این شخصیتها رو درک نمیکرد، شاید ویروسی بود که بین روانپزشکها و دانشجوها پخش شده بود و همه دچارش بودن.
نگاه سریلو چیزی رو نشون نمیداد و سوهی رو مجبور میکرد فکر و خیالهای جداگانهای داشته باشه. نمیدونست که لباسش مناسب اولین شام خانوادگی با نامزدش بود؟ یا نه؟
_من گفتم که نمیشه به این رابطه ادامه داد، ما از هر طرف که نگاه کنی بهم نمیخوریم.
به جای غم فقط ناامیدی بود که روونهی لحن صدای ميانسالي شده بود.
_باور کن که هیچ عذاب وجدانی بابت ادامه دادن به این رابطه ندارم. نه اصلا حتی حرفشم نزن معلومه که ندارم.
بازی با بندِ کیف کرمی رنگش سرگرمی جدیدی بود، چطور باید قانعش میکرد؟
_اگه همین الان زنت ما رو ببینه تنها حرفی که میتونم بهش بزنم اینکه اصلا لیاقتت رو نداره. اگه داشت تو هیچوقت سمت من نمیاومدی، اون برات کافی نبود نه به اندازه ای که باید یه زن برای تو باشه.
سریلو نمیدونست چطور برای اون دختر توضیح بده که زن بودن فقط کافی بودن در زنانگی نیست. چطوری براش مثال میزد، که اگر به سمتش اومده فقط به خاطر خودش بوده.
_اما دوره ما دیگه تموم شد قبل از اینکه کسی بفهمه. اصلا شبیه فیلمها نیست نه؟ من و تو باهم توی یه هتل آشنا شدیم و فقط باهم بودیم؟ هیچی بینمون نبود؟
_هیچی بین ما نبود. هیچوقت نبود فقط بهم کشش داشتیم.
چه دروغ بزرگی!
_اگر من همسن تو بودم و ازدواج میکردیم بهم خیانت میکردی؟
_فکر و خیال و بزار کنار. این لحظه پایان ماست.
_چرا فقط جواب نمیدی؟
چه جوابی میتونست بده؟ مرد داشت از فرط و ذخیرهی اون همه احساسات جدید در قبلش دیونه میشد. داشت مثل برگ درخت تو فصل پاییز از تنها امید زندگیاش جدا میشد، چه جوابی میتونست بده به جز سردی لحنش؟
KAMU SEDANG MEMBACA
𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸
Romansaجونگکوک دانشجوی هنر میلان که سخت عاشق طراحی بود، چه اتفاقی میافتاد اگر رازهای کوچک زندگیش توسط استاد جدید دانشگاه برملا میشد و نور قلبش رو به مردی که چندینسال از خودش بزرگتر بود، به تاریکی میباخت؟ _طوری من رو ببوس که تمام دردهام خوب بشه،...