Part 16

3.9K 534 23
                                    

در سمت دیگه هوسوک و جیمین به خانواده اعلام کردن جفت شدن و با رفتار خوشحال و گرم سهون و لوهان رو به رو شدن و باعث لبخند غلیظی روی لباشون شدن و بعد چند ساعت تصمیم گرفتن از اونجا برن و خانواده جیمین اون ها رو تا دم در با حرف های خجالت آورشون درباره رابطشون بدرقه کردن؛غافل از اینکه دیوار گاو داره گاو هم گوش داره

با رفتن اون دو پسر و برگشتن لوهان و سهون داخل خونه مرد قایمکی موبایلش و از جیبش بیرون اورد و انگشتش رو روی شماره گذاشت و منتظر جواب دادن فرد مورد نظر بود

مرد- قربان الفا هوسوک همراه اون امگا حرکت کردن،دستور چیه؟!

یونگجون-فقط مراقب الفا باش و ازش چشم بر ندار؛اها راستی ادرس این خانواده هم برام بفرست

مرد-حتما قربان

بعد قطع کردن تلفن ماشینش و روشن کرد و پشت پسرا راه افتاد.
هوپی درحالی که رانندگی میکرد توی فکر فرو رفته بود و جیمین هم با نگاه کوتاهی به الفا متوجه شد

جیمین-هوپی میخوای حرف بزنیم؟!

هوپی-خوبم چیمیه من، نگرانم نباش

جیمین خودش و روی صندلی جلو کشیدن و دستش و روی بازو هوپی گذاشت و لبخند ریزی زد

جیمین-هرچی تو بگی و قبول دارم ولی باهام راجبش حرف بزن اینجوری ذهن خودتم اروم میشه، باشه؟!

هوپی با نفس عمیقی سرش و ب نشونه تایید تکون داد و با زدن راهنما ماشین و به بغل جاده هدایت کرد و ماشین و خاموش کرد؛جیمین هم با تکیه به در منتظر حرف زدنه هوسوک شد

هوپی- خب فکر کنم تا حالا فهمیدی ک مادرم پیشمون نیست؛ حقیقتش مادرم چندسالیه فوت کرده، حدودا چهار سال پیش مادرم توی یک تصادف فوت میکنه و همه میگفتن کار کساییه ک با پدرم مخالفت دارن و پدرمم بعدش گفت ک درسته و تحدید شده بوده ولی بیخیال بوده و از اونجا من با پدرم کج افتادم
مادرم زن بتای مهربونی بود ک بعد ازدواج خالم با یکی از اعضای خانواده کیم با پدرم آشنا میشه و بعد باهم چندسال توی رابطه میرن تا مادرم من و حامله میشه و اولش پدرم عقب میکشه و بعد با دخالت کیم بزرگ مادرم و از پدربزرگم خاستگاری میکنن

جیمین با شنیدن حرف هوپی سوالی نگاهی بهش میندازه

جیمین -کیم بزرگ؟! چرا اون؟!

هوپی- خب پدربزرگ پدریم خیلی وقت بود فوت کرده بود و کیم بزرگ تنها بچه برادرش ک پدر من میشد و پیش خودش اورد و بزرگش کرد و خب مشخصا پدر منم فقط به خاطر بچه باهاش بود برعکس مادرم ک کم کم به پدرم علاقه مند شده بود

هوپی- خب پدربزرگ پدریم خیلی وقت بود فوت کرده بود و کیم بزرگ تنها بچه برادرش ک پدر من میشد و پیش خودش اورد و بزرگش کرد و خب مشخصا پدر منم فقط به خاطر بچه باهاش بود برعکس مادرم ک کم کم به پدرم علاقه مند شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جئون بونگسون
سن: در سن ۳۸ سالگی فوت شده
نوع: بتا
رنگ چشم: کرم

جیمین بعد شنیدن تموم این حرف ها بدون گفت چیزی جلو میره و جیهوپ و توی بغلش میگیره

جیمین-میدونم زندگی سختی داشتی و خیلی اذیت شدی هوپیا ولی من همیشه کنارتم ، باشه نور زندگی من؟!

هوپی با حرف جیمین لبخندی روی لبش میاد متقابل بغلش میکنه

هوپی-ولی قبول نیست تو نور زندگی منی چیمی!

و با خنده از هم جدا شدن و هوسوک هم ماشین و روشن کرد

هوسوک-خب پرنس من کجا ببرمت ؟!

___________________________________

تهیونگ-فردا ک میای دانشگاه هوم؟!

لبخندی زدم و سرم و به نشونه تایید تکون میدم و بعد باز کردن در پیاده میشم

-اره فردا هستم نگران نباش گولت نمیزنم اینبار

تهیونگ یکی از ابروهاش و بالا انداخت و سرش و به نشونه تاسف برای کوک تکون داد

تهیونگ-خیله خب روی حرفت حساب میکنم و منتظرتم و اگر دیدم نیستی از کلاسم میزنم و میام بزور میارمت حواست باشه

با حرفاش تک خندی میزنم و هم‌زمان با بستن در حرف میزنم

-باشه باشه میام توعم برو باشه؟!

با خنده اومدم برم ک صدایی و شنیدم

غریبه-قربان الفا هوسوک همراه اون امگا حرکت کردن،دستور چیه؟!

با کنجکاوی به نزدیک دیوار رفتم و گوش وایسادم و باعث خوشحالی بود ک صدای طرف مقابل هم می‌شنیدم

با شنیدن حرفای طرف مقابل ابروم توی هم میره و گوشیم و برمیدارم و اروم از مرد فیلم می‌گیرم و تا حرکت ماشین فیلم و قطع نمیکنم تا پلاک ماشین هم بیوفته

-باید بفهمم اون کیه ک این‌قدر کصکش و بی لیاقه ک شیرموز نداره

بعد حرفام اروم قدمام و سمت خونه برمیدارم و وارد خونه میشم

___________________________________________________

ووت برای انرژی یادتون نره
شب خوش

 Far But Close To Me | TaekookWhere stories live. Discover now