Part 28

2.9K 387 26
                                    

بعد اینکه شیرینی گرفتم سریع رفتم خونه و اون خبرای خوب و به آپاها دادم و اونام خیلی خوشحال شدن و ازم پرسیدن به هوپی گفتم یا نه ، خب منم گفتم ک هوپی و هنوز ندیدم ولی به محض دیدنش حتما بهش میگم و اونو خوشحالش میکنم

به کوکم زنگ زدم و بهش گفتم، و خب مشخصا فکر کرد شوخی میکنم و تلفن و روم قطع کرد و بعد با پیام گفت کار جدی داشتم بهش زنگ بزنم....

خب این توله بانی کلا نمیخواد این قضیه رو جدی بگیره ولی مهم نیست وقتی هوپی بیاد میریم به عمارت و بهش میگم ک جدی گفتم اون حرف و البته حقم داشت خودمم فکر نمی‌کردم به این سرعت بشه....

انتظارش و داشتم یعنی انقدر که ماجرا پیش اومد اصلا از یادم رفته بود که ممکنه این اتفاق بیوفته

با صدای پیام گوشیم سرم و بلند میکنم و برش میدارم و با دیدن اینکه از طرف هوپیه خوشحال میشم

هوپی- جیمینا بیا بیرون باید حرف بزنیم

سریع خودم و چک میکنم و وقتی میبینم لباسم اوکیه با قدمای بلند از اتاق خارج میشم و بعد گفتن اینکه هوپی دم دره به اپاها از خونه بیرون میزنم

با دیدن هوپی که به نظر نگران میومد اسمش و زمزمه میکنم و به سمتش قدمام و تند میکنم

اونم انگار با دیدن من چیزی یادش میاد سریع دستش و دورم حلقه میکنه و محکم توی بغلش نگهم میداره و سرم و تند تند میبوسه

هوپی-شکر شکر، ترسیدم تا رسیدم اینجا خوبه که سالمی توله گرگ من

با تعجب و سوالی بهش نگاه میکنم و کمی ازش جدا میشم و گونش و اروم نوازش میکنم و صورتش و قاب میکنم

-هوپیا نمیخوای بگی چیشده؟!این کارا یعنی چی؟!

هوپی با یادآوری چیزی نفس عمیقی کشید و لبش و تر کرد

هوپی-قرار نیست دادگاهی برگزار بشه، من برای شهادت حاضر نمیشم...اینو به الفا کیمم گفتم و قبول کرد

شکه و خشک شده بهش نگاه میکنم و اروم به حرف میام

-یعنی چی؟؟ میدونی چقدر این مسئله برای کوکی مهمه

یکهو چهرش تغییر میکنه، اخم غلیظی بین ابرو هاش میشینه و ازم فاصله میگیره

هوپی- گور بابای همشون هیچ اهمیت فاکی نمیدم چی میشه، من توی دادگاه حاضر نمیشم همینی که گفتم

-یا هوپی، جون کوک تو خطره چرا متوجه نمیشی اخه

هوپی- اهمیتی نمیدم اصلا بکشنش برام اصلا اهمیتی نداره

با این حرف عصبی شدم و بدون اینکه ب چیزی فکر کنم دستم و بلند میکنم و توی گوشش فرود میارم

-فعلا نمی‌خوام ببینمت ازم دور شو فهمیدی؟!

سعی کردم بهش نگاه نکنم، از دستش واقعا دلخور بودم ولی میدونستم بی دلیل این کار و نمیکنه فقط امیدوار بودم با این دوری به خودش بیاد و خودش حقیقت و بهم بگه

متوجه نزدیک شدنش میشم و سعی میکنم حرکت اضافه ای نکنم و اونم از پشت بغلم میکنه

هوپی-باشه میرم ولی خیلی دور نمیشم از دستم خلاص نمیشی بیب

لاله گوشم و کوتاه میمکه و ازم دور میشه و منم لبم و میگزم تا برنگردم و سمتش ندوعم...

_____________________________________

جیمین-من مطمئنم یه چیزی شده وگرنه هوپی خودش گفت میاد اخه یهویی چش شده

هممون نگاهمون و به عمو نامجون میدیم و اونم با نفس عمیقی بهمون نگاه میکنه

نامجون- امروز رفته بود پیش یونگجون

تهیونگ تقریبا نیم خیز شد و غرید

تهیونگ-چرا پیش اون ، چرا بعد اون ملاقات عوض شده؟!

نامجون- خیلی وقت بود میخواست هوپی و ببینه ولی قبول نکرده بود تا امروز...نمیدونم چی تو اون اتاق گذشته ولی این و میدونم حتما حرفای یونگجون باعثش شده

-فکر نکنم چیز خوبی شنیده باشه وقتی حاضر شده این کار و بکنه یعنی چاره ای جز این نداشته

عمو نامجون سرش و اروم تکون میده و بلند میشه

نامجون- کوک راست میگه وگرنه هوپی ادمی نیست که زیر حرفش بزنه، از یونگجونم چیزی بعید نیست

تهیونگ-باید بفهمیم چی بهش گفته تا بتونیم راضیش کنیم بیاد شهادت بده

جیمین- من بهش گفتم تا تصمیم درست نگیره قبول نمیکنم ببینمش، شاید تاثیر بزاره

-باید دید به موقع تاثیرش و میزاره یا نه

نامجون- پسرا یک ساعت پیش یونگجون ازاد شده و برگشته خونش

تهیونگ عصبی از جاش بلند شد و دستش و لای موهاش کشید و به این طرف و اون طرف می‌رفت

-تهیونگا اروم باش چته اخه؟!

تهیونگ- چی و اروم باشم وقتی ازاد شده یعنی اینکه ممکنه بخواد بلایی سرت بیاره دارم دیوونه میشم

زیر چشم متوجه میشم جیمین و عمو نامجون بیرون رفتن و خودمم اروم به سمتش میرم

-تهیونگا به من نگاه کن

وقتی سمتم برگشت صورتش و قاب می‌گیرم و با لبخندی بهش خیره میشم

-من مراقب خودمم، الان دیگه خبر داریم کار کیه کارمون راحت تره

دستش و دور کمرم حلقه میکنه ب خودش نزدیک ترم میکنه و با نفس عمیقی که می‌کشه به حرف میاد

تهیونگ-مشکل من همینه چون از پس خودت برمیای قرار نیست بزاری مراقبت باشم و این اذیت و نگرانم میکنه بانی وولفم

پیشونیم و به پیشونیش تکیه میدم و با لبخند غلیظی که روی لب هام
میشینه گونش و نوازش میکنم

-هیشش فعلا تو اروم باش همچی به خوبی تموم میشه باشه ؟!

بعد نفس عمیقی که کشید کوتاه لبش و می‌بوسم و با همراهی کردنش کمی بوسه رو کش میدیم و بعد بوسه دیگه ای که به پیشونیم میزنه محکم توی بغلش نگهم میداره

تهیونگ- چیزیت بشه من نابود میشم کوکیا؛ لطفا مراقب خودت باش، جان من

-هستم تهیونگی نگران نباش

____________________________________________
امیدوارم روزای خوبی داشته باشید

ووت و نظر هم یادتون نره

 Far But Close To Me | TaekookWhere stories live. Discover now