بعد اینکه شیرینی گرفتم سریع رفتم خونه و اون خبرای خوب و به آپاها دادم و اونام خیلی خوشحال شدن و ازم پرسیدن به هوپی گفتم یا نه ، خب منم گفتم ک هوپی و هنوز ندیدم ولی به محض دیدنش حتما بهش میگم و اونو خوشحالش میکنم
به کوکم زنگ زدم و بهش گفتم، و خب مشخصا فکر کرد شوخی میکنم و تلفن و روم قطع کرد و بعد با پیام گفت کار جدی داشتم بهش زنگ بزنم....
خب این توله بانی کلا نمیخواد این قضیه رو جدی بگیره ولی مهم نیست وقتی هوپی بیاد میریم به عمارت و بهش میگم ک جدی گفتم اون حرف و البته حقم داشت خودمم فکر نمیکردم به این سرعت بشه....
انتظارش و داشتم یعنی انقدر که ماجرا پیش اومد اصلا از یادم رفته بود که ممکنه این اتفاق بیوفته
با صدای پیام گوشیم سرم و بلند میکنم و برش میدارم و با دیدن اینکه از طرف هوپیه خوشحال میشم
هوپی- جیمینا بیا بیرون باید حرف بزنیم
سریع خودم و چک میکنم و وقتی میبینم لباسم اوکیه با قدمای بلند از اتاق خارج میشم و بعد گفتن اینکه هوپی دم دره به اپاها از خونه بیرون میزنم
با دیدن هوپی که به نظر نگران میومد اسمش و زمزمه میکنم و به سمتش قدمام و تند میکنم
اونم انگار با دیدن من چیزی یادش میاد سریع دستش و دورم حلقه میکنه و محکم توی بغلش نگهم میداره و سرم و تند تند میبوسه
هوپی-شکر شکر، ترسیدم تا رسیدم اینجا خوبه که سالمی توله گرگ من
با تعجب و سوالی بهش نگاه میکنم و کمی ازش جدا میشم و گونش و اروم نوازش میکنم و صورتش و قاب میکنم
-هوپیا نمیخوای بگی چیشده؟!این کارا یعنی چی؟!
هوپی با یادآوری چیزی نفس عمیقی کشید و لبش و تر کرد
هوپی-قرار نیست دادگاهی برگزار بشه، من برای شهادت حاضر نمیشم...اینو به الفا کیمم گفتم و قبول کرد
شکه و خشک شده بهش نگاه میکنم و اروم به حرف میام
-یعنی چی؟؟ میدونی چقدر این مسئله برای کوکی مهمه
یکهو چهرش تغییر میکنه، اخم غلیظی بین ابرو هاش میشینه و ازم فاصله میگیره
هوپی- گور بابای همشون هیچ اهمیت فاکی نمیدم چی میشه، من توی دادگاه حاضر نمیشم همینی که گفتم
-یا هوپی، جون کوک تو خطره چرا متوجه نمیشی اخه
هوپی- اهمیتی نمیدم اصلا بکشنش برام اصلا اهمیتی نداره
با این حرف عصبی شدم و بدون اینکه ب چیزی فکر کنم دستم و بلند میکنم و توی گوشش فرود میارم
-فعلا نمیخوام ببینمت ازم دور شو فهمیدی؟!
سعی کردم بهش نگاه نکنم، از دستش واقعا دلخور بودم ولی میدونستم بی دلیل این کار و نمیکنه فقط امیدوار بودم با این دوری به خودش بیاد و خودش حقیقت و بهم بگه
متوجه نزدیک شدنش میشم و سعی میکنم حرکت اضافه ای نکنم و اونم از پشت بغلم میکنه
هوپی-باشه میرم ولی خیلی دور نمیشم از دستم خلاص نمیشی بیب
لاله گوشم و کوتاه میمکه و ازم دور میشه و منم لبم و میگزم تا برنگردم و سمتش ندوعم...
_____________________________________
جیمین-من مطمئنم یه چیزی شده وگرنه هوپی خودش گفت میاد اخه یهویی چش شده
هممون نگاهمون و به عمو نامجون میدیم و اونم با نفس عمیقی بهمون نگاه میکنه
نامجون- امروز رفته بود پیش یونگجون
تهیونگ تقریبا نیم خیز شد و غرید
تهیونگ-چرا پیش اون ، چرا بعد اون ملاقات عوض شده؟!
نامجون- خیلی وقت بود میخواست هوپی و ببینه ولی قبول نکرده بود تا امروز...نمیدونم چی تو اون اتاق گذشته ولی این و میدونم حتما حرفای یونگجون باعثش شده
-فکر نکنم چیز خوبی شنیده باشه وقتی حاضر شده این کار و بکنه یعنی چاره ای جز این نداشته
عمو نامجون سرش و اروم تکون میده و بلند میشه
نامجون- کوک راست میگه وگرنه هوپی ادمی نیست که زیر حرفش بزنه، از یونگجونم چیزی بعید نیست
تهیونگ-باید بفهمیم چی بهش گفته تا بتونیم راضیش کنیم بیاد شهادت بده
جیمین- من بهش گفتم تا تصمیم درست نگیره قبول نمیکنم ببینمش، شاید تاثیر بزاره
-باید دید به موقع تاثیرش و میزاره یا نه
نامجون- پسرا یک ساعت پیش یونگجون ازاد شده و برگشته خونش
تهیونگ عصبی از جاش بلند شد و دستش و لای موهاش کشید و به این طرف و اون طرف میرفت
-تهیونگا اروم باش چته اخه؟!
تهیونگ- چی و اروم باشم وقتی ازاد شده یعنی اینکه ممکنه بخواد بلایی سرت بیاره دارم دیوونه میشم
زیر چشم متوجه میشم جیمین و عمو نامجون بیرون رفتن و خودمم اروم به سمتش میرم
-تهیونگا به من نگاه کن
وقتی سمتم برگشت صورتش و قاب میگیرم و با لبخندی بهش خیره میشم
-من مراقب خودمم، الان دیگه خبر داریم کار کیه کارمون راحت تره
دستش و دور کمرم حلقه میکنه ب خودش نزدیک ترم میکنه و با نفس عمیقی که میکشه به حرف میاد
تهیونگ-مشکل من همینه چون از پس خودت برمیای قرار نیست بزاری مراقبت باشم و این اذیت و نگرانم میکنه بانی وولفم
پیشونیم و به پیشونیش تکیه میدم و با لبخند غلیظی که روی لب هام
میشینه گونش و نوازش میکنم-هیشش فعلا تو اروم باش همچی به خوبی تموم میشه باشه ؟!
بعد نفس عمیقی که کشید کوتاه لبش و میبوسم و با همراهی کردنش کمی بوسه رو کش میدیم و بعد بوسه دیگه ای که به پیشونیم میزنه محکم توی بغلش نگهم میداره
تهیونگ- چیزیت بشه من نابود میشم کوکیا؛ لطفا مراقب خودت باش، جان من
-هستم تهیونگی نگران نباش
____________________________________________
امیدوارم روزای خوبی داشته باشیدووت و نظر هم یادتون نره
YOU ARE READING
Far But Close To Me | Taekook
Werewolfمنم یه امگام ولی متفاوت با بقیه امگاها.... از وقتی یادمه برعکس همه امگاها بدن ورزیده و زور خوبی داشتم.... اینا خوبه ولی برای اون...امگاها زنندن... بقیه میگن خانواده کیم از امگاها بدشون میاد و من... من مجبورم ک نشون بدم یه الفام تا بتونم کنارش باشم...