بعد اون شب اونقدر تو خونه به خودم از درد پیچیدم که اپا سهون مجبور شد به هیونگا زنگ بزنه و با کلی صحبت تفحیمشون کنه که بدون جلب توجه ،خودشون و برسونن و نمیدونم چقد طول کشید و هیونگ هوپی چقدر دارو تزریق کرد که تونستم کم شدن رایحو و دردم و حس کنم و به خواب برم....
این مدتی ک گذشته سعی کردم بیخیال به نظر برسم و الانم تو دانشگاه سر کلاس نشستم.
دم در با تهیونگ و کای رو به رو شدم و گرم حرف زدن شدیم که حس خوبی تموم وجودم و گرفت ولی یکهو دورش و تعدادی از ارشدا گرفتن و تموم حرفاشون تبریک بودو چرا تا به الان چرا چیزی نگفته بود کسی درباره قضیه...منم بعد سپردن ته به کای خودم و سریع به کلاس میرسونم و الانم کای وسط منو تهیونگ نشسته و ازش ممنونم که با تموم زوری که تهیونگ زد تهشم بلند نشد و با ورود استاد تهیونگم مجبور شد بشینه
کای-کوک تو که برای فردا میای بریم؟!
با تعجب سمت کایی که بهم نزدیک شده بود میچرخم و زمزمه میکنم
-چی؟!مگه فردا چه خبره؟!چرا من بی خبرم؟!
کای-هی من همین الان قضیه رو گفتم یعنی به حرفای چند دقیقه پیشم گوش نکرده بودی
سرم و بین دستام میگیرم و نفسم و کلافه میدم بیرون
-ببخشید کایا حواسم نبود میشه از اول بگیش تا بدونم چی شده؟!
کای میخنده و دستشو دور گردنم میندازه بی توجه به غر زدن تهیونگ توی گوشم زمزمه میکنه
کای-عذر نخواه کوچولو ، قراره با بچه ها بریم بیرون همون کلبه همیشگی اخرای ترممونم هست خوش بگذرونیم حالا بگو هستی؟!
از یک طرف نمیخواستم برم و از طرف دیگه هم نمیتونستم تا اخر عمرم از دوستام جدا بمونم ؛
زیر نگاه خیره تهیونگ و کای تک سرفه ای میکنم و دست کای و پایین می ندازم-اره میام حالام خفم نکن بزرگ خان
تا اخر زنگ توی سکوت بین سه نفرمون ساعتا میگذره و با خسته نباشید استاد سریع وسایلام و جمع میکنم
- من باید زودتر برم مراقب خودتون باشید،خدافظ فردا میبینمتون
با قدمای بلندم از کلاس خارج میشم ولی هنوز به خروجی راهرو نمیرسم که رایحه محبوبم سریع بهم نزدیک میشه و با گرفته شدن بازوم چشمام و روی هم فشار میدم
چرا الانم که امگای خودشو داره من و به حال خودم نمیزاره؟!من یه جور فاکی باید فراموش کنم احساسمو چرا نمیزاره
تهیونگ-هی فکر کردی به همین راحتیه؟!
بدون اینکه منتظر جوابم باشه من و بیرون میکشونه میدونم داره سمت ماشینش میره
تهیونگ-اون از جشن معرفی اینم از امروز همش داری ازم فرار میکنی حتی نفهمیدم کی از اون قصر خراب شده زدی بیرون
YOU ARE READING
Far But Close To Me | Taekook
Werewolfمنم یه امگام ولی متفاوت با بقیه امگاها.... از وقتی یادمه برعکس همه امگاها بدن ورزیده و زور خوبی داشتم.... اینا خوبه ولی برای اون...امگاها زنندن... بقیه میگن خانواده کیم از امگاها بدشون میاد و من... من مجبورم ک نشون بدم یه الفام تا بتونم کنارش باشم...