Part 21

3.5K 538 70
                                    

بعد اون شب اونقدر تو خونه به خودم از درد پیچیدم که اپا سهون مجبور شد به هیونگا زنگ بزنه و با کلی صحبت تفحیمشون کنه که بدون جلب توجه ،خودشون و برسونن و نمیدونم چقد طول کشید و هیونگ هوپی چقدر دارو تزریق کرد که تونستم کم شدن رایحو و دردم و حس کنم و به خواب برم....

این مدتی ک گذشته سعی کردم بیخیال به نظر برسم و الانم تو دانشگاه سر کلاس نشستم.
دم در با تهیونگ و کای رو به رو شدم و گرم حرف زدن شدیم که حس خوبی تموم وجودم و گرفت ولی یکهو دورش و تعدادی از ارشدا گرفتن و تموم حرفاشون تبریک بودو چرا تا به الان چرا چیزی نگفته بود کسی درباره قضیه...

منم بعد سپردن ته به کای خودم و سریع به کلاس می‌رسونم و الانم کای وسط منو تهیونگ نشسته و ازش ممنونم که با تموم زوری که تهیونگ زد تهشم بلند نشد و با ورود استاد تهیونگم مجبور شد بشینه

کای-کوک تو که برای فردا میای بریم؟!

با تعجب سمت کایی که بهم نزدیک شده بود می‌چرخم و زمزمه میکنم

-چی؟!مگه فردا چه خبره؟!چرا من بی خبرم؟!

کای-هی من همین الان قضیه رو گفتم یعنی به حرفای چند دقیقه پیشم گوش نکرده بودی

سرم و بین دستام میگیرم و نفسم و کلافه میدم بیرون

-ببخشید کایا حواسم نبود میشه از اول بگیش تا بدونم چی شده؟!

کای می‌خنده و دستشو دور گردنم میندازه بی توجه به غر زدن تهیونگ توی گوشم زمزمه می‌کنه

کای-عذر نخواه کوچولو ، قراره با بچه ها بریم بیرون همون کلبه همیشگی اخرای ترممونم هست خوش بگذرونیم حالا بگو هستی؟!

از یک طرف نمی‌خواستم برم و از طرف دیگه هم نمی‌تونستم تا اخر عمرم از دوستام جدا بمونم ؛
زیر نگاه خیره تهیونگ و کای تک سرفه ای میکنم و دست کای و پایین می ندازم

-اره میام حالام خفم نکن بزرگ خان

تا اخر زنگ توی سکوت بین سه نفرمون ساعتا میگذره و با خسته نباشید استاد سریع وسایلام و جمع میکنم

- من باید زودتر برم مراقب خودتون باشید،خدافظ فردا می‌بینمتون

با قدمای بلندم از کلاس خارج می‌شم ولی هنوز به خروجی راهرو نمی‌رسم که رایحه محبوبم سریع بهم نزدیک میشه و با گرفته شدن بازوم چشمام و روی هم فشار میدم

چرا الانم که امگای خودشو داره من و به حال خودم نمی‌زاره؟!من یه جور فاکی باید فراموش کنم احساسمو چرا نمیزاره

تهیونگ-هی فکر کردی به همین راحتیه؟!

بدون اینکه منتظر جوابم باشه من و بیرون می‌کشونه می‌دونم داره سمت ماشینش میره

تهیونگ-اون از جشن معرفی اینم از امروز همش داری ازم فرار میکنی حتی نفهمیدم کی از اون قصر خراب شده زدی بیرون

 Far But Close To Me | TaekookWhere stories live. Discover now