Part 23

3.7K 519 45
                                    

هنوز باورم نمیشه انقدر یهویی همه چیز عوض شده...این همه مدت فکر می‌کردم اگر امگا بودنم و نشون بدم تهیونگ از من دور میشه ولی اشتباه فهمیده بودم

حتی با ضعیف کردن گرگم نتونستم تشخیص بدم اون جفتمه... ولی گرگم سرکش شده بود چون الفاش و می‌شناخت و خیلی خوشحالم که نتونستم جلوش و بگیرم

البته بگم که حس عجیبیه مخصوصا این که حساسیت تهیونگ روم زیاد تر شده و دیگه زیادی حساسیت به خرج میده
مثلا می‌گید چجوری؟!کای یکم نزدیکم میشه یهو تهیونگ بدون هیچ دلیلی پاهام و می‌گیره و با انداختنم رو کولش از اونجا دورم میکنه

یا مثلا داشت میگفت از گروه سلطنتی دربیارم چون خطرناکه و من کلی باش حرف زدم تا اینکه خواست بفهمه از اولشم من امگا بودم...
از طرف دیگه نگران بودم ازم فاصله بگیره ولی دلخوریش ازم به سه روز نکشید و ما روز سوم درحالی ک برمی گشتیم که در صلح کامل بودیم

وقتی برگشتیمم برای اپاها همه چیز و توضیح دادیم و منتظر خوشحالیشون بودم اما اولش به شدت گرفته شده بودن و نمیدونم دلیلش چی بود ولی بازم لبخندی زدن و با بغل کردنم خوشحالیشون و نشون دادن

با صدای خسته نباشید استاد ب خودم میام و سرم و تکون میدم و وسایلم و توی کیفم میزارم
امروز تهیونگ کاری براش پیش اومد و زودتر رفت؛ کلی ازم عذرخواهی کرد،حالا انگار قبلا از یهویی رفتنش عصبی می‌شدم که نگران بود ناراحت بشم ؛ تایگر بی ادب بی فرهنگ اروپا نرفته خارج ندیده...

کای- کوک میخوای تا خونه برسونمت؟!اینجوری خیال تهیونگم بابتت راحته

-نه کایا خودم می‌تونم برم قبلا هم خودم تنها میرفتم چیزی عوض نشده که

معلوم نیست ته چی بهش گفته، حس بی دست و پا بودن گرفتم دیگه
انگار بچه دوساله باهام رفتار میکنن
با غر زدنم سر کای از دانشگاه خارج می‌شیم و با تکون دادن دستم از خیابون رد میشم

وسطای خیابون بودم که با داد کای که می‌گفت مراقب باش متوجه نزدیک شدن ماشینی به خودم می‌شم
برای پریدن کنار دیر بود پس با یه حرکت با نزدیک شدن ماشین دستام و به کاپوت می‌گیرم و خودم و با پرش روی سقف ماشین میندازم و روی ماشین غلت میزنم

با تکیه به دست و پاهام روی زمین فرود میام و سریع روی پام بلند میشم و کایم کنارم وایمیسته

کای-چرا واینستاد تو که سالمی حداقل باید عذر خواهی می‌کرد...

____________________________________

کای با چشمای ریز شده و مشکوک به دور شدن ماشین خیره شده بود و اصلا فکر خوبی در ذهنش نبود
با تصمیم یکدفعه ای مچ دست جونگکوک و گرفت و سمت ماشینش کشید

کای-خودم میرسونمت اینجوری خیالم راحت میشه

کوک که میدونست اگر مخالفتم کنه کای دست از سرش برنمیداره همراهش راه میره و با رسیدن به ماشین سوار میشه
ماشین و به حرکت درمیاره و دستش و با تکیه به شیشه ماشین تکیه میده و کلافه به فکر فرو میره

 Far But Close To Me | TaekookWhere stories live. Discover now