چند روزی بود ک متوجه میشدم اپاها خیلی تو فکرن و اروم تر شدن و اصرار دارن که حتما با هوپی برم و بیام و وقتی که قضیه کوک و شنیدن انگار خیلی خوشحال شدن که با گرفتن مراسم موافقت کردن
الفا کیمم با تهیونگ مشغول اماده کردن مقدماتی که برای مهمونی لازم بود شده بودن
با زدن در وارد اتاق کوکی کوچولوم میشم و با دیدن استایلش سوت کوتاهی میزنم-خوشگل کردی بانی کوچولو
کوکم با لبخند برگشت سمتم و لبش و با زبونش خیس کرد
کوک-هیونگی من یکم استرس دارم اخه این همه عجله برای چی بود؟!حتی اپاهام سریع باهاشون ملاقات کردن و موافقت کردن
راست میگفتی طفلکی، هرچند تهیونگ همش تکرار میکرد که معرفی کردنش و بردنش توی قصر بهترین حالت ب ای مراقبت از اونه ولی نه من نه کوک اینو قبول نداشتیم
به هرحال به سمتش رفتم توی بغلم کشیدمش و کمرش و اروم نوازش کردم تا حداقل بتونم یکمی از استرسش و کم کنم
-کوکیه هیونگ اروم باش و باور کن همچی اوکی میشه باشه؟؟
از بغلم بیرونش میارم و با کشیدن لپش سریع از اتاقش میرم بیرون ، آخه من تازه یادم اومد ک اماده نشدم،خاک بر سرت جیمین مثلا باید همراه برادرت باشی ؛خدایا...
خیلی وقت نبرد که اماده بشم ولی میشه گفت از خودم راضیم اره، البته مهم نظر هوپیم هست که امیدوارم خوشش بیاد
YOU ARE READING
Far But Close To Me | Taekook
Werewolfمنم یه امگام ولی متفاوت با بقیه امگاها.... از وقتی یادمه برعکس همه امگاها بدن ورزیده و زور خوبی داشتم.... اینا خوبه ولی برای اون...امگاها زنندن... بقیه میگن خانواده کیم از امگاها بدشون میاد و من... من مجبورم ک نشون بدم یه الفام تا بتونم کنارش باشم...