برای تو که لبخندت شد روشنایی روزم، بوسهات مرهم زخمم و شانهات تکیهگاهم.
برای تو که قبل از تنم غمم را در آغوش کشیدی و قبل از لبهایم روحم را بوسیدی.Start: 1401/11/25
.
.
.
ستونهای یشمی، دیوارههای مرمری، جامهای نقرهای فام شراب و رقاصهایی که باله میرقصیدن و طنازی میکردن تنها تصاویری بودن که جلوی چشمهاش میرقصیدن.عطرها و قهقههایی که فضای قصر رو به اسارت در آوردهبودن باعث تشدید سردردی میشدن که از صبح بهش هجوم آورده بود. چشمهای بی فروغش رو سمت چلچراغهای طلایی آویخته شده از سقف قصر دوخت. این مهمونی مضحک آخرین جایی بود که شاید روزی آرزو میکرد باشه.
قدمهای خستهش رو سمت پنجره پشت سرش کشید و پشت به مهمونها به فضای بیرونی قصر چشمدوخت، دستش سمت گردنش خزید و دستمال گردن ابریشمیش رو کمی شلکرد.
تشریفات و شلوغی اون مراسم کذایی مثل سم اسب روی جمجمهش کوبیده میشد. نگاهش رو از منظره روشن پشت پنجره گرفت و بیسر وصدا از بین مهمونها عبور کرد و بلافاصله پس از خروج از تالار بزرگ قصر نفس عمیقی کشید.
از راهروهای بلند قصر که بخاطر ضیافت خلوت بودن گذشت و سمت اسطبل رفت با دیدن اسب سیاهرنگش که یالهای مشکی مواجش احاطهش کردهبودن تکخندی زد و گفت:
_ هی کرولاین... پرنس اومده باهم فرار کنید.
_ باز فرار کردین؟
چشمهاش رو بست و سرش رو بالا گرفت و لبزد:
_ محضرضای فاک هوسوک من نمیخوام اونجا بایستم و به چاپلوسی یه عده احمق گوش بدم.
_ عیب نداشت آخر شب میرفتید حرمسرا و ...
_ ببند و برو از اتاقم برام لباس سوارکاری بیار.
هوسوک مشکوک به نیمرخ پرنس چشم دوخت و گفت :
_ ولی همینجا هم....
تهیونگ که دیگه صبری براش نمونده بود بین حرف هوسوک پرید و تقریبا غرید:
+ گفتم اتاقم اینطور نیست؟
YOU ARE READING
RedBlood(kookv)
Fanfiction+ اسمت چیه؟ _ جونگکوک. + البته که برام مهم نیست صرفا... _ آره خب صرفا چون یه چیزی مثل کرم تو وجودتون میلوله پرسیدین سرورم.