Part14

6.9K 1.1K 1.3K
                                    

*
صدای گوچین توی فضا پیچیده بود و صدای خنده کلِ فضای باغ رو پر کرده بود.

رقصنده‌ها با دامن‌های پر از چین و پف می‌چرخیدند و بادبزن‌های بزرگ و تزئینیِ توی دستشون رو به زیبایی تکون می‌دادند و می‌رقصیدند.

"سفر سختی داشتید سرورم؟"

هوسوک با لبخند به سانگ‌بین گفت و ملکه‌مادر دل از کاسه‌ی شرابش کند.

با لبخندی درخشان به هوسوک نگاه کرد و گفت:"طاقت‌فرسا و طولانی! اما خوش‌حالم که تموم شد و الان این‌جام."

"ما هم خوش‌حالیم اولیاحضرت."

یونگی گفت و سانگ‌بین کمی به بینیش چین داد و خندید.

"سپه‌سالار مین واقعا تغییر کردی."

گفت و یونگی لبخند کوچیکی زد.

جونگ‌کیونگ به مادرش نگاه کرد و گفت:"خیلی وقت شده مادرجان، دیگه درد نداری؟"

سانگ‌بین به پسرعزیز دردونه‌اش نگاه کرد و گفت:"خیلی وقته که دردی احساس نمی‌کنم پَریِ من."

جونگ‌کوک چرخی به چشم‌هاش داد و گفت:"مادر‌جان باعث می‌شی حسادت کنم."

سانگ‌بین بلند خندید و گفت:"پادشاهِ من حسادت می‌کنه؟ خون‌خالص و تک آلفای حقیقیِ من حسادت می‌کنه؟"

و دستش رو نوازش‌وار روی مو‌های پسرش کشید.

جونگ‌کوک چشم‌هاش رو چرخوند.

با نزدیک‌شدن تهیونگ توجهش به اُمگاش جلب شد.

پشت سر تهیونگ چندین اُمگا با دست‌های پر و سینی‌های بزرگ جلو اومدند.

سانگ‌بین با دیدن تهیونگ چشم‌هاش برق زد و یونگی که کنار جونگ‌کوک نشسته بود با آرنج ضربه‌ای به پهلوی جونگ‌کوک زد و با چشم به سانگ‌بین اشاره زد.

جونگ‌کوک به مادرش که مسخ شده به تهیونگ خیره بود نگاه کرد و نگاه بدی به یونگی انداخت.

یونگی نیشخندی زد و هوسوک که شاهد همه‌چیز بود شروع به خندیدن کرد.

تهیونگ جلو اومد و گفت:"ظرف‌هارو پر کنید."

اُمگاها به سرعت ظرف‌های خالی رو پر می‌کردند و سانگ‌بین با شیفتگی گفت:"تهیونگِ عزیزم واقعا به فکره."

تهیونگ لبخند شیرینی زد و گفت:"ملکه‌مادر راه طولانیی رو سپری کردند باید خسته و گرسنه باشند درسته؟"

سانگ‌بین تو گلو خندید و ضربه آرومی به کنارش زد و گفت:"دوست داری کنارم بنشینی اُمگا؟"

تهیونگ کمی خودش رو خجالت زده جلوه‌داد و کنار سانگ‌بین نشست.

زن خیره نگاهش کرد و تهیونگ سوالی نگاهش کرد.

جونگ‌کوک مشتش رو فشرد و محکم به ردای تنش چنگ زد.

Wild [KookV]Where stories live. Discover now