Part25

5.9K 1.1K 1.1K
                                    

همین اول ووت بدید لطفا🥺(پارت ادیت نشده اگر مشکلی هست متاسفم.)
*
سرما توی اتاق نفوذ کرده بود و صدای باد به گوش می‌رسید.

می‌تونست صدای قدم‌هایی که ورودی اتاق تا تخت رو طی می‌کردند، بشنوه.

پلک‌هاش لرزید اما چشم‌هاش رو باز نکرد.

می‌تونست کشیده شدن نوک تیز شمشیر رو به زمین بشنوه.

بوی خون به مشامش می‌رسید و زمانی که حس کرد جسمی روی تنش سایه انداخت، دستش به آرومی زیر بالشتی که متعلق به جونگ‌کوک بود و حالا روز‌ها بود که کسی سر روی اون نگذاشته بود خزید.

با حس فرو رفتن تخت و نزدیک شدن شخصی، محکم به خنجری که زیر بالشت بود چنگ زد و اون رو بیرون کشید و بدون این‌که بدونه کی مقابلش قرار داره تصمیم به حمله گرفت.

همه‌چیز سریع اتفاق افتاد.

خنجر زیرگلوی آلفا قرار گرفت و تهیونگ با چشم‌هایی که توی شعله‌هایی از رنگ آبی می‌سوختند به مرد نگاه کرد.

"آروم. منم رُز من."

صدای مرد گوش‌هاش رو لمس کرد و دستی که خنجر رو می‌فشرد، لرزید.

شنیدن صدای جونگ‌کوک بعد از روز‌ها، عجیب و غیرواقعی بود.

جونگ‌کوک اون‌جا بود و انگار نبود.

خنجر از دستش افتاد و دو دستش برای لمس صورت آلفا بی‌قراری کردند.

جونگ‌کوک خنجر رو کناری انداخت و به آرومی کف دستش رو روی سر تهیونگ کشید و پیشونیش رو بوسید.

تهیونگ چشم‌هاش رو محکم بست و حس کرد بعد از ماه‌ها حالا می‌تونه اشک بریزه.

دست‌هاش گونه‌های جونگ‌کوک رو قاب گرفتند.

زخم عمیق اما کوچیکی روی گونه جونگ‌کوک بود و روی شقیقه‌اش خون خشک شده بود.

بازوش با پارچه سفیدی بسته شده بود و رد خون تقریبا همه‌جا بود.

اشک‌هاش باریدند و انگشت‌های جونگ‌کوک برای پاک کردن اون قطرات عجله کردند.

هر قطره رو پایین نریخته از زیر پلک‌های تهیونگ پاک می‌کرد.

تهیونگ لاغر و شکننده به نظر می‌رسید.

استخوان‌های گونه‌اش برجسته شده بود و بدنش توی اون هانبوک سفیدرنگ ظریف‌تر از قبل به نظر می‌رسید، با این تفاوت که اون برجستگی‌ شکمش دیگه وجود نداشت.

نگاهش رو به سمت دیگه‌ی تخت کشوند و بعد از گذاشتن بوسه‌ی عمیقی روی گونه‌ی تهیونگ، خودش رو به سمت دو نوزادی که کنار هم خواب بودند، کشید.

نوزاد‌های سه روزه‌اش حالا که رایحه ضعیفی از گل‌های وحشی رو حس می‌کردند، توی جا تکون می‌خوردند و دست‌هاشون رو توی هوا تکون می‌دادند.

Wild [KookV]Where stories live. Discover now