Part1

17.4K 1.7K 544
                                    

محکم لبش رو بین دندون‌هاش کشید و نفس تیزی کشید و خرخری از عصبانیت کرد.

چندین نفر بی‌توجه به غرش‌های عصبی اُمگا و پاهای زخمیش اون رو به دنبال خودشون می‌کشیدند.

مردم از خوشحالی روی پا بند نبودند.

زیر‌لب به شاهزاده‌ای که به دنبال سرباز‌ها کشیده می‌شد ناسزا می‌گفتند و اُمگا‌ها با لباس‌های قشنگی که به تن داشتند با خوشحالی می‌رقصیدند و آلفا‌ها با لبخند شیرینی پخش می‌کردند.

حکومت مُستَبِد کیم‌ها به پایان رسیده بود و سلطنتِ جئون مثل خورشید به خاکِ هان‌سیونگ* تابیده بود.

خاکِ داغ پاهاش رو می‌سوزوند و طناب مچ دست‌هاش رو به آتیش می‌کشید.

با کشیده شدن به داخلِ قصری که روزی زیر پاهای اون و خانواده‌اش متر می‌شد، لحظه‌ای قدم‌هاش سست و چشم‌هاش پر از اشک شد.

قصر حالا با پارچه‌های قرمز رنگ و نماد اژدها تزئین شده بود.

با کشیده شدنش عصبی به سرباز مقابلش نگاه کرد و لب گزید تا فریاد نکشه.

با رسیدن به سالنی که روزی تخت پدرش قرار داشت و همه به پدرش تعظیم میکردند خون توی رگ‌هاش از نفرت جوشید.

با دیدن جناحِ درباریان که دو طرف تخت پادشاهی ایستاده بودند لحظه‌ای آرزوی مرگ و کمی بعد در ذهن طمعِ انتقام کرد.

خبری از پادشاه نبود و توی چشم درباریان چیزی جز ترحم نبود.

با محکم فرود اومدنش روی پاهاش نفس عمیقی کشید و دست‌هاش لرزید.

اون اُمگا بود.

بدنش تحلیل رفته بود و لب‌هاش از تشنگی خشک شده بود.

زمانی که اعلام شد فردی در حال ورود به سالنه همه نود درجه به پایین خم شدند.

احترام به پادشاه برای همه الزامی بود اما قطعا اون کسی نبود که مقابل کسی سر خم کنه.

می‌تونست خون رو زیر زانوهای زخمیش حس کنه.

خونش از نفرت می‌جوشید.

از حرص و از خشم.

با نشستن پادشاه قرمز پوش به روی تخت قلبش فشرده شد.

تا چند ساعت پیش همه چیز متفاوت بود.

تا چند ساعت پیش، پدرش...کاملا سالم و زنده روی اون تخت نشسته بود.

"راحت باشید."

صدای بم آلفا توی فضا پیچید و بقیه کمر صاف کردند.

روی لبهای آلفا لبخندی پر از آرامش بود.

انگار که چند ساعت پیش هیچ کشتاری اتفاق نیوفتاده بود و اون آلفا با شمشیر بلندش هیچکس رو به قتل نرسونده بود.

Wild [KookV]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن