جونگکوک خونسرد ماهی توی دهنش گذاشت و رو به تهیونگ گفت:"میگفتی لونای من، بدونِ نات؟"
و نگاه شرورش رو به چشمهای همسرش داد.
تهیونگ با دیدن اینکه حالا تنها هستند محکم دست جونگکوک رو از روی ران پاش کنار زد و گفت:"میبینم که گوشهات هنوز تیزه پیرمرد."
جونگکوک نیشخندی زد و کمی خودش رو به سمت تهیونگ مایل کرد و گفت:"اعتراضهات رو زیرلب نگو لونا. بلند بگو که بشنومشون."
"بشنوی و بیاعتنا از کنارشون رد بشی؟"
تهیونگ گفت و جونگکوک چند لحظه خیره نگاهش کرد و گفت:"از کجا فهمیدی؟"
دستش رو روی موهای تهیونگ کشید و با خنده ادامه داد:"دقیقا!"
تهیونگ کفری دست جونگکوک رو کنار زد و جونگکوک با لذت به چهرهی عصبی تهیونگ نگاه کرد و تیکهی دیگهای ماهی توی دهن خودش گذاشت.
تهیونگ حرصی گفت:"این اصلا خوب نیست که هرچیزی ایزول خواست رو در اختیارش بذاری. بهجای اون درخت یک سرباز برای محافظت زیر دیوار اتاقش بذار."
جونگکوک که انگار داشت به موضوع مهمی گوش میداد، سرش رو به تایید تکون میداد اما تهیونگ میدونست که اون آلفا کوچیکترین توجهی به حرفهاش نمیکنه و با تیکههای ماهی سرگرمه.
ساکت شد و وقتی دید که جونگکوک همچنان سرش رو به تایید تکون میده، دست به سینه شد و ابرویی بالا انداخت.
جونگکوک نیمنگاهی به تهیونگ انداخت و همونطور که دوباره نگاهش رو به غذا میداد گفت:"نمیری حاضر بشی؟"
تهیونگ ناباور خندید و جونگکوک نیشخندی زد و به در اشاره زد.
تهیونگ محکم زیر ظرف غذای جونگکوک زد و کناری پرتش کرد و جونگکوک که به این اتفاق عادت داشت تنها با دستمال گوشه لبهاش رو پاک کرد.
تهیونگ عصبی گفت:"به حرفهای من توجه کن."
جونگکوک جام نقرهی شرابش رو برداشت و گفت:"شنیدم عزیزم. میتونی بری."
"داری بیرونم میکنی؟"
تهیونگ پرسید و جونگکوک محکم جام رو روی میز گذاشت و همونطور که تلاش میکرد لبخند بزنه سرش رو به سمت تهیونگ چرخوند و با حرصی نهفته بین کلماتش گفت:"دارم میگم که بری و حاضر بشی، چیزی تا شروع جشن نمونده عزیزکرده. چرا باید بیرونت کنم؟"
جونگکوک گفت و تهیونگ خیره نگاهش کرد.
جونگکوک جوابش رو با نگاهی خیره داد و تهیونگ بلند شد.
به سمت در راه افتاد و هنوز دستش به در نرسیده بود که با صدای جونگکوک متوقف شد.
"موهات رو جمع نکن. گردن بلندت رو توی معرض دید نذار عزیزم، باشه؟ آلفا دوست نداره بقیه به گردنت خیره بشن."
YOU ARE READING
Wild [KookV]
Romanceچشمهاش پر از اشک بود و نگاهش پر از خشم. نمیخواست مقابل این مرد سر خم کنه. نمیخواست قبول کنه از عرش به فرش رسیده. نمیخواست قبول کنه که تا پنج ساعت پیش همه مقابلش خم میشدند و برای بردن اسبش به اسطبل پیشقدم میشدند و حالا اینطور تحقیرآمیز باهاش...