همین اول ووت بده زیبا🥺❤️(پارت ادیت نشده اگر ایرادی داشت ببخشید)
*
همیشه مردم بر این باور بودند که تاریخ توسط کسانی نوشته میشد که در راس قرار داشتند.قدرت داشتند.
دستور میدادند و با درایت رهبری میکردند.
اما حقیقت چیز دیگری بود.
حقیقت در اصل هوشها و دستهای پشت پرده بودند که سرنوشت یک ملت رو رقم میزدند.
و یونگی یکی از همان هوشها و دستها بود.
همونطور که با بالاتنهی برهنه روی زمین نشسته بود، خیره به لوحهای مقابلش نگاه کرد.
لوح درخواست صلح سرزمینهای غربی و لوح درخواست آذوقه جنوب هانسیونگ.
سرزمینهای غربی با نامجون در صلح بودند و اگر جونگکوک با سرزمینهای غربی وارد جنگ میشد، نامجون برای جلب اعتماد خاندان جئون مجبور به خیانت و عهدشکنی میشد.
جونگکوک با سرزمینهای غربی وارد جنگ میشد و نامجون محکوم به عهدشکنی میشد و اعتماد پادشاهان سرزمینهای دیگه رد از دست میداد.
جونگکوک وارد جنگی سخت میشد و درست زمانی که تمام توجهش رو روی حفظ مرزهای هانسیونگ میگذاشت، بهترین زمان برای آشوبِ داخلی بود.
نامجون توی جنگ در کنار جونگکوک، شانس به دست گرفتن هانسیونگ رو از دست میداد و تمام نقشههاش به خاک کشیده میشد و یونگی با خبر بود!
از تمامی تصمیمات نامجون با خبر بود و شاهد قرارهای پنهانی اون و تهیونگ بود.
و حالا مردم به اعتراض بلند میشدند و همهچیز به هم میریخت.
حکومت پر شکوه جئونها مثل دیواری کاهگلی فرو میریخت و جز خرابه هیچچیز بهجا نمیموند.
بهترین زمان برای رسیدن به قدرت بود اما یونگی دنبال تاج و تخت نبود!
اون مثل کیم نامجون دلِ سوختهاش رو بهانه نمیکرد که به قدرت برسه و خانوادهاش رو بهانهی افسار گسیختگیاش برای حکومت نمیکرد!
اون میخواست که درد رو توی چشمهای کیمها ببینه.
میخواست عجز و غم رو توی چشمهای جونگکوک ببینه.
میخواست ببینه که چهطور همهچیز از بین میره!
اون به دنبال قدرت نبود، به دنبال آرامش بود.
میخواست به ظرف خاکستر خانوادهاش خیره بشه و بگه که تونست!
هر دو لوح رو لوله کرد و دستش رو به سمت شمعی که درحال سوختن بود دراز کرد.
لوحها رو مماس با شمع قرار داد و کمی بعد بوی سوختن کاغذ و پوسته حیوان توی فضا پیچید.
دست آزادش رو روی رد زخمی که جونگکیونگ به اون زده بود، گذاشت.
ESTÁS LEYENDO
Wild [KookV]
Romanceچشمهاش پر از اشک بود و نگاهش پر از خشم. نمیخواست مقابل این مرد سر خم کنه. نمیخواست قبول کنه از عرش به فرش رسیده. نمیخواست قبول کنه که تا پنج ساعت پیش همه مقابلش خم میشدند و برای بردن اسبش به اسطبل پیشقدم میشدند و حالا اینطور تحقیرآمیز باهاش...