Part8

7.1K 1.1K 416
                                    

*
تکونی به بدن کرختش داد و از روی تخت بلند شد.

به اطراف نگاه کرد و نفس سنگینی کشید.

اتفاقات اخیر مثل خوابی آشفته از مقابل چشم‌هاش عبور کرد و باعث شد ناخداگاه دستش رو به سمت گردن دردناکش برد و کمی بعد عمیق نفس کشید.

رایحه‌ی کمرنگ و به‌جا مونده‌ی گل‌های وحشی رو با یک دم عمیق به ریه‌هاش کشید و نگاهش رو توی اتاق چرخوند.

اون جفت جئون جونگ‌کوک بود؟

تصورش هم باعث می‌شد حسی بین عذاب و لذت توی وجودش بپیچه.

عذاب از باعث و بانی مرگ پدرش و لذتی دل‌نشین از داشتن جفتی قدرتمند.

دستش رو از گردنش به سمت قفسه سینه‌اش کشید.

هیچ ارتباطی بین اُمگاش و آلفای خون‌خالص وجود نداشت.

انگار که جفت هم نبودند.

سعی‌ کرد تمرکز کنه اما باز هم نتونست آلفا رو احساس کنه.

ناراضی دل از تختِ جونگ‌کوک کند و بلند شد.

به سمت پنجره رفت و بیرون رو نگاه کرد.

دو روزی بیهوش بود اما مشخص بود همچنان جشنی توی کاخ برقراره.

یعنی مراسم شمشیر بازی به تعویق افتاده بود؟

جونگ‌کوک دستور داده بود؟

با باز شدن ناگهانی در توی جاش پرید و به عقب برگشت.

انتظار داشت جونگ‌کوک رو ببینه اما با دیدن مین‌یونگی اخم کم‌رنگی کرد و سرش رو دوباره به سمت پنجره چرخوند.

"تو هنوز این‌جایی اُمگا؟"

یونگی پرسید و تهیونگ بدون این‌که به سمتش بچرخه گفت:"همیشه بدون اجازه وارد اتاق پادشاه می‌شی؟"

یونگی تک‌خند حرصیی زد و گفت:"فکر می‌کردم از ترس زبونت کوتاه شده باشه."

"مگر این‌که این کار تو بوده باشه که به‌خوای به من آسیب بزنی تا دست و پام رو ببندی."

تهیونگ گفت و باعث شد یونگی چند لحظه ناباور نگاهش کنه و به خنده بیوفته.

تهیونگ شک داشت!

به همه مشکوک بود و نمی‌تونست به کسی اعتماد کنه.

"کم‌تر مضخرف بگو و تعریف کن که اون شب چه اتفاقی افتاد."

یونگی با لحن کمی حرصی گفت و تهیونگ نیشخندی کنج لب‌هاش نشوند و به سمتش چرخید.

"اون تقریبا داشت موفق می‌شد که من رو بکشه."

گفت و به سمت تخت رفت و روش نشست.

یونگی نگاه دقیقی به چهره اُمگا انداخت و گفت:"چهره‌اش رو دیدی؟ رایحه‌اش چی بود؟"

Wild [KookV]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang