Part23

6.1K 1.2K 778
                                    

"عشقای دلم همین اول و اون ستاره‌ی ووت و رنگی کنید🥺❤️"

زمانی که پارچه جلوی دهنش پایین کشیده شد انگار تمام صداها متوقف شدند‌.

جونگ‌کیونگ از حرکت ایستاد و چشم‌هاش به قهوه‌ای تغییر رنگ دادند.

مردمک‌هاش به لرزه افتادند و شوکه صورت آلفا رو لمس کرد.

"یونگی."

صدای جونگ‌کیونگ توی گلو خفه شد و شوکه دستش رو روی گونه‌ی مرد کشید تا مطمئن بشه که اون شخص آلفای خودشه.

یونگی توی سکوت به چشم‌های کیونگش نگاه کرد و جونگ‌کیونگ مبهوت خودش رو عقب کشید و ایستاد.

یونگی ایستاد و با چشم‌های زمردی رنگش به جونگ‌کیونگ نگاه کرد و گره پارچه رو باز کرد و از دور گردنش آزاد کرد.

پارچه روی زمین افتاد و حالا هیچ‌چیزی برای پنهان نگه داشتن یونگی وجود نداشت.

"چه‌طور، چه‌طور ممکنه تو..."

کامل کردن جمله برای جونگ‌کیونگ سخت و انگار که اون لحظه بار‌ها به دار آویخته شد، بار‌ها از بلندی به پایین پرتاب شد و بارها توسط خنجرِ نگاه یونگی به قتل رسید.

چشم‌های زمردی‌رنگ یونگی به یک‌باره تیره شدند و جونگ‌کیونگ حس کرد که چندین تپش از قلبش رو حس نکرد.

چندین نفس رو جا انداخت و اشک‌هاش صورتش رو سوزوندند.

"چرا؟"

تنها برای پرسیدن سوال لب‌هاش لرزید و یونگی حس کرد که برای اون چشم‌های بارونی فاصله‌ای با مرگ نداره.

اون چشم‌های به خون نشسته از اشک و دست‌های لرزون تمامِ یونگی بودند و دلیل حالِ خراب بتا خودش بود.

خودش مقصر اون اشک‌ها بود و حس می‌کرد هر قطره از اون اشک‌ها درحال ذره ذره ذوب کردنش بودند.

قدمی جلو برداشت و اون یک قدم مصادف شد با عقب رفتن جونگ‌کیونگ و بالا اومدن شمشیر درست مقابل قفسه سینه‌اش.

"پرسیدم چرا؟"

"از من می‌پرسی چرا؟ چه‌طور می‌تونی این سوال رو از من بپرسی جئون؟"

این‌بار یونگی پرسید و اخم‌های جونگ‌کیونگ در هم کشیده شدند.

گذشته جایی پس ذهن دیگران دفن شده بود و حالا بوی خون بود که از بین خاطرات دفن شده به مشام بتا می‌‌رسید.

یونگی محکم تیغه‌ی شمشیر رو توی دست گرفت و گفت:"من کی‌ام؟ مین یونگی. آلفای بزرگ خاندان مینِ تاجر. پدرم دست راست پدرت بود و مادرم زمانی که تو و جونگ‌کوک به دنیا می‌اومدید، مراقب مادرت بود. من با شماها بزرگ شدم. جونگ‌کوک همیشه یک جمله‌ی خوب می‌گه بتا و می‌دونی اون چیه؟"

Wild [KookV]Where stories live. Discover now