*
با لبخند بزرگی به جونگکوک نگاه کرد و لوح رو بین انگشتهاش فشرد.جونگکوک نگاه از برگهی مقابلش گرفت و سر بلند کرد.
تهیونگ لبخند بزرگش رو بزرگتر کرد و سرش رو به سمت شونهاش خم کرد.
به یاد میآورد که ایزول دقیقا همینطور آلفا رو نرم میکرد.
جونگکوک دستهاش رو توی هم قفل کرد و زیر چونهاش گذاشت.
خیره به تهیونگ نگاه کرد.
اون اُمگا واقعا با خندههای شیرینش تصمیم داشت اون رو بکشه؟
موهای نرم و زیبای اُمگا صورتش رو قاب گرفته بودند و چون سرش رو خم کرده بود کمی از اون تارهای ابریشمی توی صورتش ریخته بودند و تهیونگ با دست دیگهاش با بیرحمی اون تارها رو از صورتش فاصله میداد.
جونگکوک میدونست که تهیونگ داره چیکار میکنه و از این بابت لبهاش برای خنده تلاش کردند اما خودش رو کنترل کرد.
کمی اخم کرد و گلوش رو صاف کرد.
"نه!"
"چی؟"
تهیونگ مبهوت پرسید و جونگکوک قلمو رو دوباره برداشت و توی دوات فرو برد و گفت:"نه عزیزم."
"اما تو نمیدونی که من چرا به اینجا اومدم."
تهیونگ مثل بچهها پا به زمین کوبید و جونگکوک همونطور که به برگهها نگاه میکرد نتونست جلوی لبخندش رو بگیره.
"برای اون لوحی که توی بغلته اینجایی رز کوچولو."
جونگکوک گفت و تهیونگ فورا جلو رفت.
لوح رو روی میز گذاشت و به سمت جونگکوکی که روی صندلی نشسته بود خم شد و گفت:"آلفا فقط یک مهر سلطنتی پای این لوح بکوب! خواهش میکنم."
و دوباره سرش رو به سمت شونهاش خم کرد و اینبار مثل ایزول با انگشت موهاش رو به بازی گرفت.
جونگکوک چند لحظه به تهیونگ نگاه کرد و نتونست جلوی خندهاش رو بگیره.
ناخواسته خندید و تهیونگ به این فکر کرد که چهقدر دلتنگ این خندهها بود.
جونگکوک با خنده سرش رو به علامت تاسف تکون داد و گفت:"اُمگای من، شیرینِ من، نمیشه به همین راحتی قانون وضع کرد! قبلش باید با جناحها جلسه گذاشته بشه، باهاشون صحبت بشه و از نظراتشون استفاده بشه. نمیتونم به راحتی اون مهر رو پای هرچیزی بزنم عزیزم."
صدایی پر از نارضایتی از گلوی تهیونگ خارج شد و گفت:"باید تجاوز از حالت عادی خارج بشه، مردم نباید به راحتی تجاوز رو بپذیرند و باهاش زندگی کنند. تا به ما اُمگاهای بیچاره رسید باید بری صحبت کنی؟ خب یه مهر لعنتیِ دیگه، بزنش."
YOU ARE READING
Wild [KookV]
Romanceچشمهاش پر از اشک بود و نگاهش پر از خشم. نمیخواست مقابل این مرد سر خم کنه. نمیخواست قبول کنه از عرش به فرش رسیده. نمیخواست قبول کنه که تا پنج ساعت پیش همه مقابلش خم میشدند و برای بردن اسبش به اسطبل پیشقدم میشدند و حالا اینطور تحقیرآمیز باهاش...