*
چشمهای سانگبین گرد شد و با بهت گفت:"چی؟ گفت با دخترم ازدواج کن؟"جونگکوک چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و گفت:"اینطور بهنظر میرسه."
تهیونگ تیکهای موز توی دهنش گذاشت و گفت:"از اول مشخص بود که اومده دخترش رو پیشکش کنه."
جیمین سر تکون داد و گفت:"از همون بدو ورودشون به کاخ داشتم به این فکر میکردم که چرا دخترش رو آورده."
تهیونگ موز توی دهنش رو جویید و گفت:"توام که خوب باهاش گرم گرفته بودی."
"من به عنوان همسر پادشاه اون لحظه وظیفهام مهماننوازی بود لونا."
جیمین با نیشخند گفت و تهیونگ که فهمید اون اُمگا تصمیم گرفته سر به سرش بگذاره، تیکهای موز برداشت و محکم توی دهن جیمین فرو برد.
جیمین با بهت موز رو جویید و تهیونگ گفت:"بعضی وقتها باید مثل الان دهنت رو ببندی همسرِ پادشاه."
جیمین لبخند دندوننمایی زد و با لپی که بهخاطر موز توی دهنش برجسته شده بود گفت:"هرچی لونا بگه."
جونگکوک که تا اون لحظه خنثی به اون دونفر نگاه میکرد، گفت:"تموم شد؟"
تهیونگ تیکهای موز مقابل دهن جونگکوک گرفت و گفت:"بهش بگو محصولات دریایی بهتون میدیم بهجای وصلت. این بهتر نیست؟ ما مرزهای دریایی زیادی داریم اما سرزمین شمالی، ماهیهاش رو از ناحیههای دیگه میخره."
جونگکوک موز رو گرفت و گفت:"خیلی به محصولات دریایی اهمیت میدی نه؟"
"مشخص نیست؟"
تهیونگ پرسید و جیمین فورا گفت:"حق با تهیونگِ سرورم. میدونی توی دل چند تا از صدفها و ماهیها ممکنه مروارید پیدا کنند؟ این پیشنهاد رو رد نمیکنه."
و سرش رو به سمت سانگبینی که توی فکر بود چرخوند و گفت:"مگه نه ملکهمادر؟"
سانگبین سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت:"پیشنهاد تهیونگ خیلی خوبه اما ببخشید که مخالفم."
ابروهای جیمین در هم کشیده شد و تهیونگ دست از خورد کردن موز مقابلش کشید و تیز به سانگبین نگاه کرد.
سانگبین نگاهش رو به جونگکوک داد و گفت:"ما نمیتونیم برای پهناورتر شدن از مایحتاج مردم خودمون کم کنیم."
"شما پیشنهاد بهتری داری؟"
جونگکوک پرسید و سانگبین کمی مکث کرد.
با ناراحتی سرش رو پاین انداخت و لب زد:"اگر جونگکیونگ زنده بود میتونستیم فکری بکنیم اما حالا چارهای نداریم جونگکوک. این چیزی هستش که سالیان سال وجود داشته."
"نه."
جونگکوک مشتش رو فشرد و قاطع جواب داد.
تهیونگ چشمهاش پر از ترس شد.
YOU ARE READING
Wild [KookV]
Romanceچشمهاش پر از اشک بود و نگاهش پر از خشم. نمیخواست مقابل این مرد سر خم کنه. نمیخواست قبول کنه از عرش به فرش رسیده. نمیخواست قبول کنه که تا پنج ساعت پیش همه مقابلش خم میشدند و برای بردن اسبش به اسطبل پیشقدم میشدند و حالا اینطور تحقیرآمیز باهاش...