با حس سنگینی چیزی روی پاهاش و خیسی چیزی روی گردنش چشم باز کرد.
رایحه رز زیر بینیش پیچید و باعث شد محکم تکونی بخوره.
تهیونگ روی پاهای جونگکوک نشسته بود و تنش رو به تن گرم آلفا چسبونده بود.
جونگکوک لحظهای گیج نگاهش کرد و زمانی که زبون تهیونگ روی سیب گلوش کشیده شد، با صدایی دورگه از خواب گفت:"لونا حدس اینکه داری چیکار میکنی سخت نیست اما داری چیکار میکنی؟"
تهیونگ تو گلو خندید و عمیق گردن جونگکوک رو بوسید و گفت:"اینکه کنار همسرم باشم چیز عجیبیه؟"
جونگکوک عمیق بو کشید و لحظهای از روی صندلی نیم خیز شد.
بویی مثل گوشت و پوسته سوخته.
"بوی چیه؟ چه اتفاقی افتاده؟"
جونگکوک با لحنی جدی پرسید و تهیونگ لحظهای برای پاسخ دادن مکث کرد.
لباسهای اُمگا بوی آتیش میداد و جونگکوک حس بویایی خوبی داشت.
"گفتم که برای ناهار گوشت و دنده کبابی آماده کنند سرورم. خدمهها مشغول کشتن گوسفندها بودند."
تهیونگ گفت و جونگکوک باور نکرد.
هالهای از تیرگی دود لباس سفیدرنگ اُمگا رو پوشونده بود و این باور رو برای آلفا سختتر کرد.
چشمهای تهیونگ به آبی میدرخشید و کنترلی روی رفتارش نداشت.
دستهاش میلرزید و سرد بود.
پایین تنهاش رو با نیاز روی جونگکوک حرکت داد و جونگکوک با فشاری به عضوش وارد شد اخم کمرنگی کرد و گفت:"توی هیت نیستی. مطمئنی حالت خوبه؟"
تهیونگ با نیاز دستش رو روی قفسه سینه جونگکوک کشید و ردای توی تنش رو کنار زد.
"آلفا."
زمزمهی تهیونگ به گوش جونگکوک رسید و اخمش پررنگتر شد.
اقیانوسِ طوفانیِ چشمهای تهیونگ با قرمزیِ خون ترکیب شده بودند و این توضیحی برای پلک روی هم نگذاشتن اُمگا بود.
تهیونگ خودش رو محکمتر روی پایینتنهی جونگکوک حرکت داد و جونگکوک از روی پارچهی ضخیم هانبوک به باسن اُمگا چنگ زد.
نالهی اُمگا بلند شد و جونگکوک نگاهش با تیزبینی شروع به وارسی حیاط کاخ کرد.
هیچ اثری از هیچ خدمتکاری نبود و همه سربازها سر پست خودشون ایستاده بودند.
اخمهای جونگکوک غلیظ تر شد و با دست دیگهاش به کمر تهیونگ چنگ زد.
میتونست حتی از روی هانبوک خیسی اسلیک رو حس کنه.
YOU ARE READING
Wild [KookV]
Romanceچشمهاش پر از اشک بود و نگاهش پر از خشم. نمیخواست مقابل این مرد سر خم کنه. نمیخواست قبول کنه از عرش به فرش رسیده. نمیخواست قبول کنه که تا پنج ساعت پیش همه مقابلش خم میشدند و برای بردن اسبش به اسطبل پیشقدم میشدند و حالا اینطور تحقیرآمیز باهاش...